اعلام نهج البلاغه
شناختی از کسانیکه در نهج البلاغه یاد شده اند

        محمد هادی امینی   مترجم: ابوالقاسم امانی

اعلام نهج البلاغه

– فهرست –

مقدمه 
اعلام نهج البلاغه 
۱- ابو ذر غفارى: 
۲- ابن تیهان: 
۳- الأشعث: 
۴- انس: 
۵- برج: 
۶- بسر: 
۷- جابر: 
۸- جریر: 
۹- جعفر ذو الجناحین: 
۱۰- حارث همدانى: 
۱۱- حرب الشبامى: 
۱۲- الحسن السبط (علیه السلام): 
۱۳- الحسین الشهید (علیه السلام): 
۱۴- حمزه سید الشهداء: 
۱۵- خباب بن الارّت: 
۱۶- خزیمه ذو الشهادتین: 
۱۷- ذعلب الیمانى: 
۱۸- زبیر: 
۱۹- زیاد بن ابیه: 
۲۰- سعد بن ابى وقاص: 
۲۱- سعد بن نمران: 
۲۲- سلمان فارسى: 
۲۳- سهل الانصارى: 
۲۴- شریح بن الحارث: 
۲۵- شریح بن هانى: 
۲۶- صخر: 
۲۷- طلحه: 
۲۸- عاصم بن زیاد: 
۲۹- عباس: 
۳۰- عبد الرحمن بن عتاب: 
۳۱- عبد الرحمن بن عوف: 
۳۲- عبد الرحمن بن زمعه: 
۳۳- عبد اللّه بن عباس: 
۳۴- عبد اللّه بن عثمان: 
۳۵- عبد اللّه اشعرى: 
۳۶- عبید اللّه بن ابى رافع: 
۳۷- عبید اللّه بن عباس: 
۳۸- عثمان بن حنیف: 
۳۹- عثمان بن عفان: 
۴۰- عقیل بن ابى طالب: 
۴۱- علاء حارثى: 
۴۲- عمار بن یاسر: 
۴۳- عمر بن خطاب: 
۴۴- عمر مخزومى: 
۴۵- عمرو بن عاص: 
۴۶- قثم بن عباس: 
۴۷- کمیل بن زیاد: 
۴۸- مالک اشتر: 
۴۹- محمد بن ابى بکر: 
۵۰- محمد بن حنفیه: 
۵۱- مروان بن حکم: 
۵۲ مصقله شیبانى: 
۵۳- معاویه: 
۵۴- معقل ریاحى: 
۵۵- مغیره بن احنث: 
۵۶- منذر عبدى: 
۵۷- نعمان زرقى: 
۵۸- نوف بکالى: 
۵۹- هاشم مرقال: 
۶۰- همام: 
۶۱- عایشه: 
۶۲- فاطمه زهراء:

مقدمه

در توصیف گزافه گویى، و در تعریف زیاده روى نیست اگر بگویم که نهج البلاغه استوارترین پایگاه علمى و نیرومندترین پشتوانه فکرى است که میراث فرهنگى عربى و اسلامى را در طول قرنها محفوظ نگاه داشته و تا آن زمان که زندگى و انسان در طبیعت رو به تکامل است، این میراث را همچنان حفظ خواهد کرد. کتابى که باطل را از هیچ سویى بدو راه نیست… کلامى که از اندیشه فصیح‏ترین عرب و داناترینشان نسبت به زیورهاى سخن تازى پس از همتایش پیامبر اعظم‏تر اویده است. پرداخته امیر مؤمنان و سرور مسلمین و خاتم اوصیاء و نخستین کسى که به اسلام گروید و نسبت به پیمان خدا از همه وفادارتر بود… کسى که گفته امتیازات او بر همه مى‏چربید و فرمان خدا را بیش از همه پاس مى‏داشت و به اسلام، از همه آگاه‏تر بود، و این راهنما و مشعل ایمان، و دروازه حکمت و دانش، امام على بن ابى طالب هاشمى پاک، زاده کعبه و پاک کننده آن از هر خداى دروغین، شهید در خانه خدا، در مسجد کوفه، و محراب عبادت و نماز خویش به سال (۴۰ هجرى…) کتاب پاک نهج البلاغه به عصر معینى مخصوص و پیرامون مسئله ویژه‏اى نیست. کتابى است در برگیرنده حوادث و مفاهیم گونه‏گون و اصول دانش از تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسى، اخلاق، جنگ، سوار کارى، آداب و سنن، تهذیب نفس، و همزمان، متضمن مهمترین فنون فصاحت و وجوه بلاغت که به همه هدفهاى سخن رسیده، و اندیشه را به همه راهها برده است و این چیزى است که از توان بشر بیرون است و چنانکه ابو العیناء عبید الله ابن یحیى بن خاقان وزیر متوکل و معتمد گوید: «در وصف برتریهاى تو خویشتن را چونان کسى دیدم که از روشنایى روز سخن مى‏گوید از ماه تابان سخن مى‏گوید که بر هیچ بیننده‏اى پنهان نباشد.

از این رو تو را نمى‏ستایم و سخن گفتن از تو را به آگاهى که مردم در باره تو دارند وا مى‏گذارم.» یا چنانکه عز الدین مداینى معتزلى معروف به ابن ابى الحدید متوفى به سال (۶۵۵ هجرى) گوید: «در این کتاب مقدس تصویرهایى مى‏بینم گویا از جنگهایى در گرفته و حمله‏هایى بى امان و صحنه‏هایى زنده از حق راست درخشان غالب به دست پرچمدار پیروزش امام امیر المؤمنین على بن ابى طالب و صحنه‏هایى از فرجام باطل شکست خورده خاموش مغلوب مطرود، و نیز انجمنهایى پر ازدحام از ارواح عالى و نفوس پاک و قلوب صادق که در جستجوى رستگارى و مقصود گم شده خویش‏اند و در آن، خویشتن را از لغزشگاهها و اوهام به پایگاه فضیلت و درجات انسانیت و کمال یعنى آنجا که مدینه فاضله و فردوس برین و تجلى‏گاه روشن‏ترین نور است بر مى‏کشند و خویشتن را از شرّ ناپاکى‏ها و از چنگال اوهام مى‏رهانند. و نیز در این کتاب، طلیعه شکوهمندى از دلاورى سخنور حکمت و بنیانگذار فصاحت را مى‏بینیم که در آن به توحید کلمه و کلمه توحید مى‏خواند و راه درست را به جامعه و نسلهاى آینده نشان مى‏دهد و دقایق امور سیاست کشور را به ایشان گوشزد مى‏کند و آنان را به طرق آگاهى و مدارج سرورى و سر بلندى تدبیر نیک رهنمون مى‏گردد.

حقیقت این است که نهج البلاغه از آغاز تألیف یا از هنگامى که از اندیشه تابناک امام تراوید، مطلوب مردمان و گمشده استاد و دانشجو و سخنور و زاهد و سیاستمدار و دانشمند بوده و هیچ کس از آن بى نیاز نبوده است. از این رو مى‏بینیم که شیخ «محمد عبده» نسلها و نیز جوانان را به تأمل در آیات این کتاب فرا مى‏خواند و از دورى مردم از نهج البلاغه و روى آوردنشان به کتابهاى بیهوده اشک مى‏ریزد. مى‏گوید: «امیدوارم توضیحات کوتاهى که نوشته‏ام جوانان این زمان را سودمند افتد. زیرا مى‏بینم که در راه آموختن زبان عربى بدنبال سلیقه‏ها و ملکات لغوى افتاده‏اند و هر کدام در جستجوى زبانى سخنور و خامه‏اى نویسنده است. ولى به دنبال مطالعه «مقامات» و «مراسلات» مى‏افتند. کتابهایى که نویسندگان بى اصالت نوشته‏اند یا متأخران از ایشان تقلید کرده‏اند و در تحریر آن جز لطافت کلمات و جناس و سجع و سایر زیورهاى لفظى یا به اصطلاح فنون بدیعى، به چیز دیگرى توجه نداشته‏اند، و عباراتشان از معانى ارجمند یا شیوه‏هاى عالى خالى بوده است. با این که این گونه سخن گوشه‏اى از ادب عربى نه همه آنست، و اگر سخن همگى از همین دست باشد پست‏ترین نوع سخن است و زیورهایى که به اواخر واژگان آن آویخته حتى نمى‏تواند آن را به درجه متوسط ارتقاء دهد. اینان اگر به مطالعه آثار اهل زبان به ویژه بلند پایگانشان بگروند دلخواه خود را که به سوى آن گردن مى‏کشند خواهند یافت… تا زیان همگى بر این عقیده‏اند که سخن «امام على بن ابى طالب (علیه السلام)» برترین و رساترین سخن پس از کلام خدا و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) اوست و در محتوى و روش و نیز در ارائه معانى شکوهمند از همه برتر است.» «عبده» سپس، سخن خود را چنین به پایان مى‏برد که: «براى طالبان زبان ارزشمند و کسانى که به مقامات عالى سخنورى مى‏اندیشند سزاوار آن است که این کتاب را به عنوان مهمترین متن و برترین سخن مأثور از بر کنند و معانى و هدفهایى را که گفتارهاى آن براى آن گفته آمده نیک دریابند و در الفاظ آن با توجه به معانى که براى دلالت بر آنها برگزیده شده است تأمل کنند تا از این راه، به هدف عالى و دلخواه خویش دست یابند.» به هر حال، اگر این دلیل چیزى باشد دلالت بر آن دارد که بزرگداشت نهج البلاغه و برگزارى جشنى بنام این کتاب، بزرگداشت همه ارزشهاى انسانى و نمونه‏هاى برتر و خصلت‏هاى ارجمند است بالاخره این علم است که در طول تاریخ و براى نخستین بار، در شکوفایى جمهورى اسلامى جوان و ظفرمند ایران بر پا داشته مى‏شود، و بنیانگذاران آن گروهى از دانشمندان و استادان ادب و سخنورى و پیشآهنگان فضیلت‏اند که به یارى تنى چند از نیکان و نکو کاران بدان دست یازیده‏اند.

بنا به دعوت کنگره هزاره نهج البلاغه، نسبت به سهم خود، معرفى کوتاه اعلام دارد در نهج البلاغه را که ضمن سخنان امام (علیه السلام) از آنها یاد شده است به عنوان موضوع بحث خود برگزیده‏ام. امیدوارم این بحث به عنوان راهنماى پژوهندگانى گردد که مایلند در باره رهبران اسلام و پیشروان فکرى که نامشان در نهج البلاغه آمده است پژوهش کنند. اعلام را به ترتیب الفبایى مى‏آورم و در معرفى ایشان، به منابع مهم تاریخى تکیه مى‏کنم. ضمنا نام پیامبرانى را که در نهج البلاغه از ایشان یاد شده است مانند: آدم، ابراهیم، داود، عیسى، موسى، هارون و محمد (علیهم السلام) در این بحث وارد نکرده‏ام. توفیق همه کوشندگان راه خدمت به این امت را که بهترین امتها است از خداوند خواستارم و امیدوارم خداوند گامهاى همه خدمت‏گزاران را در راه عزت و سر بلندى و استقلال و رستگارى این امت استوار دارد. «انه سمیع مجیب» تهران- محمد هادى امینى

 

اعلام نهج البلاغه

۱- ابو ذر غفارى:

جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن حرام بن غفار،(۱)  که به سال (۳۱ ۳۲ هجرى) در زمان عثمان، در «ربذه» درگذشت و ابن مسعود بر جنازه او نماز گزارد. ابو ذر از صحابه پیامبر و یکى از ارکان چهارگانه بوده است. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در باره‏اش فرمود: «هیچ درختى در سایه خود و هیچ زمینى بر روى خویش سخنگویى صادقتر از ابو ذر ندیده است». ابو ذر را کتابى است به نام «خطبه» وى مردى دانشمند بود و از زهد و پرهیزکارى و فاش کردن حق بر جسته بوده است از على (علیه السلام) در باره شخصیت او پرسیدند فرمود: «وى علمى در سینه داشت که دیگران از فرا گرفتن آن ناتوان بوده‏اند. آن گاه بر علم خویش تکیه کرد و از مرزهاى آن هرگز پاى فراتر ننهاد».

ابو ذر روزى در برابر در کعبه ایستاد و رو به مردم گفت:- اى مردم من جندب بن سکن غفارى هستم. من صلاح شما را مى‏خواهم و شما را دوست مى‏دارم. بیایید، مردم به گرد او حلقه زدند، آن گاه به مردم گفت:- اگر یکى از شما قصد سفر کند توشه‏اى شایسته که از آن گزیر نباشد با خود بر مى‏دارد.

راه قیامت سزاوارترین راهى است که براى آن توشه بر مى‏دارید.

مردى ایستاد و به ابو ذر گفت:- اى ابو ذر، راهنماییمان کن.

ابو ذر گفت:

براى کارهاى بزرگ حج بگذارید و براى نهیب روز رستخیز روزه بدارید و براى وحشت از گور، دو رکعت نماز در تاریکى شب بگزارید و سخن حقى که بر زبان مى‏آورید و سخن زشتى که از آن خاموش مى‏شوید صدقه‏اى است که به مسکینان مى‏دهید چنین کنید باشد که از روزى دشوار رهایى یابید.»

۲- ابن تیهان:

ابو الهیثم مالک بن تیهان بن عتیک بن عمرو بن عبد الاعلم بن عامر بن زعوراء ابن جشم بن الحارث بن الخزرج بن مالک بن الاوس الانصارى الأوسى.(۲)

وى یکى از نقیبان شب عقبه بود. در جنگ بدر شرکت کرد و به سال (۳۷ هجرى) در صفین کشته شد. پاره‏اى گویند وى در جنگ صفین با على (علیه السلام) بود و اندکى پس از آن درگذشت.

وى داراى نخلستان و گوسپندان بسیار بود. برادرش عتیک بن تیهان از بدریان بود و در جنگ احد به شهادت رسید.

۳- الأشعث:

ابو محمد الأشعث بن قیس بن معدى کرب به معاویه بن ثعلبه بن عدى بن ربیعه ابن الحارث بن معاویه بن ثور الکندى.(۳)

وى یکى از شصت سوار کندى بود که در سال دهم هجرى به نزد پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) آمدند و اسلام آوردند. همین که اسلام آورد. أمّ فروه خواهر ابو بکر را به زنى خواست و موافقت شد. آن گاه به یمن بازگشت و پس از پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از اسلام روى برگردانید. ابو بکر سپاهیان خود را به یمن فرستاد آنان اشعث را اسیر کرده به نزد ابو بکر آوردند. اشعث به ابو بکر گفت مرا براى جنگ نگاهدار و خواهرت را به عقد من در آور. ابو بکر خواهرش أمّ محمد بن الاشعث را به او داد و چون عقد زناشویى بسته شد با شمشیر آخته به بازار شتر رفت و هر شتر نر یا ماده‏اى که مى‏دید پى کرد، مردم بانگ برآوردند که: «اشعث کافر شده است» همین که از کار شتران فارغ شد شمشیر به سویى افکند و رو به مردم گفت: به خدا کافر نشده‏ام. این مرد خواهر خود را به عقد من در آورده است. ما اگر در دیار خود مى‏بودیم سورى جز این بر پا مى‏داشته‏ایم. اى مردم مدینه شتران را «نحر» کنید و بخورید و شما اى صاحبان این شتران، بیایید و بهاى شتران را از من بگیرید. سورى مانند سور عروسى اشعث دیده نشد.

اشعث در جنگ یرموک (شام) شرکت کرد و چشمانش کور شد. وى همچنین در جنگهاى قادسیه، مداین، جلولاء، و نهاوند شرکت داشته است. اشعث در کوفه مقیم شد و در سال (۴۲ هجرى) در همان جا درگذشت و حسن بن على (علیه السلام) بر او نماز گزارد. ابن منده گوید: این اشتباه است. زیرا حسن بن على در سال ۴۲ نه در کوفه که در مدینه بوده است.

۴- انس:

ابو حمزه انس بن مالک بن النضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدى بن النحار بن ثعلبه بن عمرو بن الخزرج بن حارثه الأنصارى الخزرجى،(۴)  وى به سال (۹۱ ۹۲ ۹۳ ۹۰ هجرى) در بصره درگذشت و آخرین صحابى بود که در بصره بدرود حیات گفت.

وى به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) خدمت کرد.

نام او را بر خود مى‏نهاد و بدان مى‏بالید. خضاب زرد مى‏بست. بوستانى داشت که در سال دوبار میوه مى‏داده است.

ریحانى در باغ داشت که بوى مشک از آن مى‏آمد. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) براى فزونى مال و فرزند او دعا کرده بود. از پشت خود هشتاد پسر و دو دختر داشت و پس از مرگ، شماره فرزندان و نواده‏هاى او به صد و بیست رسید. وى از تیراندازان نامى بوده است.

۵- برج:

برج بن مسهر بن جلاس بن الارت الطایى. (۵) وى از خوارج بود که در دیار «طى» مى‏زیسته است. ابو تمام در «حماسه» خود ابیاتى از شعر او را نیز آورده است. او را داستانى است با سواد ابن قارب دوسى که پیش از اسلام از کاهنان بوده است.

۶- بسر:

ابو عبد الرحمن بسر بن ارطاه بن عمویمر بن عمران بن الحلبس بن سیار بن نزار بن معیص بن عامر بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانه، (۶) وى در سال (۸۶ هجرى) درگذشت. بسر از سرداران سفاک و جبار و از یاران معاویه بود. در فتح مصر شرکت داشت.

معاویه به سال (۳۹ هجرى) او را به سوى مدینه گسیل داشت و او مدینه را زیر فرمان آورد، به مکه و سپس به یمن فرستاد و او هر دو جا را گرفت. معاویه به وى دستور داده بود تا از یاران على هر که را بیابد امان ندهد. او گروه بسیارى از یاران امام را کشت. آن گاه به شام باز گشت و در سال (۴۱ هجرى) معاویه او را والى بصره کرد. اندکى در آنجا بماند و سپس به شام باز گشت. معاویه این بار او را والى منطقه «بحر» کرد.

با رومیان جنگید و در سال ۵۰ هجرى به قسطنطنیه رسید. پس از آن در عقلش خلل پدید آمد. با این حال، معاویه همچنان او را با خود نزدیک مى‏داشت تا آنکه در سن نود سالگى در شام درگذشت.

۷- جابر:

جابر بن عبد الله بن عمرو بن حرام بن ثعلبه بن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمه بن سعد بن على بن اسد بن سارده بن تزید بن جشم بن الخزرج، (۷) متوفى به سال (۷۴ ۷۷ هجرى) وى در هنگام مرگ نود و چهار سال داشت. در جنگ عقبه دوم و بدر واحد شرکت داشت. از او نقل کنند که گفت: در هفده غزوه به روایتى در هجده غزوه با پیامبر بوده‏ام. در صفین نیز از یاران على (علیه السلام) بود. او در اواخر عمر نابینا شد. شارب خود را بسیار کوتاه مى‏کرد و خضاب زرد مى‏بست. وى آخرین کسى بود از حاضران عقبه که در مدینه چشم از جهان فرو بست. حدیث بسیار مى‏کرد و از حافظان سنت بود.

۸- جریر:

ابو عبد الله بن جابر بن مالک بن نصر بن ثعلبه بن جشم بن عوف بن خزیمه بن حرب بن مالک بن سعد بن نذیر بن قسر بن عبقر بن انمار بن اراش البجلى، (۸) متوفى به سال (۵۱ ۵۴ هجرى). چهل روز قبل از رحلت پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) اسلام آورد. صورت زیبا داشت. عمر بن خطاب در باره او گوید: «جریر یوسف این امت و سرور قوم خویش است». او در جنگهاى عراق از «قادسیه» و جز آن، تأثیرى عظیم داشت. همه قبیله بجیله پراکنده بودند و عمر ایشان را متحد ساخت و جریر را بر آنان گماشت. وى در کوفه به نزد امام على (علیه السلام) آمد و با او بیعت کرد و از فرمانبرداران او شد. جریر از شاعرانى بود که کم مى‏سرود. تذکره نویسان پاره‏اى از اشعار او را نقل کرده‏اند.

۹- جعفر ذو الجناحین:

جعفر بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى مقتول به سال (هشتم هجرى). (۹) جعفر پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و برادر على بن ابى طالب (علیه السلام) بود.

وى جعفر طیار لقب داشت. و در صورت و سیرت شبیه‏ترین مردم به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. اندکى پس از برادرش اسلام آورد. او را دو هجرت بود: هجرت به حبشه و هجرت به مدینه. پیامبر او را «ابو المساکین»: «پدر مسکینان» مى‏نامید. جعفر ده سال از على (علیه السلام) و عقیل ده سال از جعفر و طالب ده سال از عقیل بزرگتر بود. در هجرت به حبشه در نزد نجاشى بماند تا هنگامى که خیبر گشوده شده به نزد پیامبر باز گشت.

پیامبر به دیدار او رفت، او را در آغوش گرفت و بر وسط دو چشمش بوسه زد. پیامبر در آن حال گفته بود: نمى‏دانم به کدامین شادترم: به رسیدن جعفر یا گشودن خیبر. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) او را در کنار مسجد جاى داد. جعفر در جنگ «موته» به شهادت رسید و دو دست او قطع شد. پس از شهادت هفتاد و چند زخم از شمشیر و نیزه بر تن داشت.

آورده‏اند که چون پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از کشته شدن او آگاه شد به نزد همسرش اسماء بنت عمیس رفت و به او تسلیت گفت. فاطمه نیز از در در آمد و گریه کنان «وا عمّاه» مى‏گفت: پیامبر فرمود بر کسى چون جعفر باید که زنان گریه کنند. پیامبر از کشته شدن جعفر سخت اندوهگین شد. تا آنکه جبرئیل به نزد پیامبر آمد و خبر داد که خداوند دو بال خونین به جعفر داد تا با فرشتگان در پرواز باشد. جعفر به هنگام مرگ چهل و یک سال داشت.

۱۰- حارث همدانى:

فرهنگ نویسان در ضبط نام او اختلاف دارند. در «تنقیح المقال» (۱ ۲۴۲) او «الحارث بن قیس الاعور الهمدانى» (۱۰) و از یاران امیر المؤمنین (علیه السلام) است. دیگران معتقدند که «الحرث» یا «الحارث الهمدانى» مردى جداگانه است که نام پدرش معلوم نیست. پاره‏اى گفته‏اند که او «الحارث بن الحوتى الهمدانى» است که در خلاف ابن زبیر در گذشته است. «اعور» (یک چشم) صفت او است نه پدرش. پاره‏اى گویند که او در صفین کشته شده است. در تاریخ جنگ صفین از «الحارث الاعور» و «الحارث بن مالک الهمدانى» یاد شده است.

در سفینه البحار (۱ ۲۳۸) از کسى به نام «الحارث الاعور الهمدانى» یاد شده و در باره‏اش گفته شده است که از خواص امیر مؤمنان و از فقیهان بوده و به سال (۶۵ هجرى) در گذشته است.

۱۱- حرب الشبامى:

وى «حرب بن شرحبیل الشبامى» است. (۱۱) شرح حال او را در فرهنگهاى اعلام ندیده‏ام جز این که وى از دوست داران امیر المؤمنین (علیه السلام) بوده و در جنگ صفین شرکت داشته است.

نصر در کتاب «وقعه صفین» در باره‏اش گوید: آن گاه على بر شبامیان گذشت. صداى شیون و زارى بلند بود. حرب بن شرحبیل شبامى به سوى امام پیش آمد. على (علیه السلام) فرمود: زنان بر شما چیره‏اند که نمى‏توانید از چنین زارى و شیونى بازشان دارید شرحبیل گفت: اى امیر مؤمنان اگر یک یا دو یا سه خانه مى‏بود شاید مى‏توانستیم بازشان داریم ولى از این کوى یک صد و هشتاد تن کشته شده‏اند. خانه‏اى نیست که در آن صداى گریه بلند نباشد. ولى ما مردان گریه نمى‏کنیم بلکه از شهادت اینان خوشحالیم. على (علیه السلام) گفت: خداوند کشتگان و مردگان شما را رحمت کند. على (علیه السلام) سواره بود و او همراه امام گام بر مى‏داشت. على فرمود: باز گرد آن گاه ایستاد و سپس گفت: باز گرد. زیرا پیاده بودن چون تو کسى «والى» را مى‏فریبد و خوارى مؤمنان است. «شبامى» منسوب به «شبام» (به کسر) نام یکى از شاخه‏هاى قبیله «همدان» است که براى یارى على (علیه السلام) به صفین آمدند.

۱۲- الحسن السبط (علیه السلام):

(۱۲) الامام ابو محمد الحسن بن امیر المؤمنین على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى، به سال (۴۷ هجرى) مسموم گردید. او نوه پیامبر خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و پاره تن او از دخترش سرور زنان جهان است. گوشتش از گوشت او و خونش از خون اوست. وى یکى از اصحاب کساء است که خداوند پلیدى را از ایشان دور ساخته و پاک و پاکیزه‏شان داشته است و یکى از کسانى است که خداوند در «سوره» «هل اتى…» آنان را ستوده و نیز از کسانى است که خداوند با ایشان به «مباهله» نصاراى نجران رفت و یکى از دو «نقل» است که پیامبر بزرگ بر جاى نهاده تا امتش بدان تمسک جویند و فرمود: چیزى که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد.

۱۳- الحسین الشهید (علیه السلام):

(۱۳) الامام ابو عبد اللّه الحسین بن الامام امیر المؤمنین على (علیهم السلام)، که به سال (۶۱ هجرى) در کربلا به شهادت رسید. فداکار بزرگ و مجاهد ظفرمندى که در راه دین از خود گذشت تا خشونت امویان و سیاست درنده خویانه و ضد بشرى و ضد دینى‏شان را و نیز رفتار خشن جاهلى و عادات کفر آمیزشان را به امت اسلام اعلام کند و به نسل‏ها بگوید که اینان چگونه حرمت کلان را پاس نداشتند و به کودکان رحم نکردند و درندگى‏شان حتى در برابر شیرخواران نرمى نگرفت و از خشونت به زنان ابا نکردند. شاخه‏هاى درخت رسالت و گلهاى نبوت و شکوفه‏هاى خلافت را به میدان نبرد فرستاد و هیچ گوهرى از این گوهرها را استثناء نکرد و همگى جانشان را در راه این آرمان پر ارج نهادند.

۱۴- حمزه سید الشهداء:

ابو عامر حمزه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (۱۴) که در سال (سوم هجرت) در جنگ احد شهید گردید. وى عم رسول خدا و برادر شیرى او بود و هر دو از پستان «ثویبه» کنیز ابى لهب شیر نوشیدند. وى از پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) دو سال و به قولى چهار سال بزرگتر بود.

حمزه به «سید الشهداء»: «سرور شهیدان» لقب یافت وى در سال دوم بعثت پیامبر، اسلام آورد. در جنگ بدر با دو شمشیر نبرد کرد و در جنگ احد سى و یک تن را کشت. پاى او در حال نبرد لغزید و از پشت به زمین افتاد و زره از روى شکمش به یک سو رفت، هم در آن لحظه یک حبشى نیزه خود را در شکم او فرو برد و او را کشت. مشرکین حمزه و سایر کشتگان اسلام را در آن جنگ مثله (قطعه قطعه) کردند و شکمشان را دریدند. پیامبر همین که تن او را در آن حال دید سخت دگرگون شد و فرمود: اگر پیروز شوم هفتاد تن از ایشان را قطعه قطعه خواهم کرد. در اینجا بود که بدو وحى رسید که: «و ان عاقبتم، فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به، و لئن صبرتم، لهو خیر للصّابرین، و اصبر و ما صبرک الّا باللّه» (۱۵) یعنى: اگر کیفر مى‏دهید چنان کنید که با شما کرده‏اند. ولى اگر شکیبا باشید، شکیبائى براى شکیبایان بهتر است صبر کن و جز به یارى خداوند صبر نتوانى کرد.

پیامبر پس از آنکه به مدینه بازگشت دید که زنان بر کشتگان انصار نوحه مى‏کنند. فرمود ولى بر حمزه زنى نمى‏گرید انصار چون این سخن پیامبر را شنیدند به زنان خود گفتند: نخست بر حمزه و آن گاه بر کشتگان خویش توجه کنند. حمزه به هنگام شهادت پنجاه و هفت سال داشت فرزندان او عماره، یعلى، عامر نام داشتند.

۱۵- خباب بن الارّت:

ابو محمد خباب بن الارّت بن جندله بن سعد بن خزیمه بن کعب بن زید بن مناه بن تمیم‏ الخزاعى، (۱۶) متوفى به سال (۳۷ هجرى). او نخستین صحابى بود که در پیرامون کوفه مدفون گردید.

على (علیه السلام) در ترحیم او فرمود: «خداوند خباب را بیامرزد که با رغبت اسلام آورد و فرمانبردارانه هجرت کرد و مجاهد زیست». وى در جنگ صفین و نهروان حضور داشت و به هنگام مرگ هفتاد و سه ساله بود. قریش آتش بر افروخته و او را بر روى آتش کشیدند و چنانکه آتش با کفل او خاموش گردید و اثر آتش بر تنش آشکار بود. ابن اثیر گوید: زره آهنین بر او پوشانیدند و او را در آفتاب داغ نهادند ولى او به خواستشان تن در نداد.

۱۶- خزیمه ذو الشهادتین:

ابو عماره خزیمه بن ثابت بن عماره بن الفاکه بن ثعلبه بن ساعده بن عامر بن عباد بن عامر بن خطمه الاوسى الخطمى ذو الشهادتین. (۱۷) وى در صفین به شهادت رسید. او را ذو الشهادتین بدان گفته‏اند که پیامبر شهادت او را دو شهادت شمرده بود. ابن ابى لیلى گوید: در صفین بودم، مردى را دیدم با ریش سفید و عمامه بر سر و لثام بر چهره. فقط انتهاى ریش او دیده مى‏شد. سخت مى‏جنگید. گفتم اى شیخ با مسلمانان مى‏جنگى لثام از چهره برداشت و گفت: بلى، من خزیمه‏ام. از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «با همه کسانى که با على مى‏جنگند بجنگ».

۱۷- ذعلب الیمانى:

ذعلب یمانى، (۱۸) از اصحاب على (علیه السلام) شیوا و رسا سخن مى‏گفت. هم اوست که به على (علیه السلام) گفت: آیا پروردگارت را دیده‏اى و على فرمود: «واى بر تو اى ذعلب من آن نیم که خدایى را که ندیده‏ام پرستش کنم» و ذعلب گفت: «چگونه او را دیده‏اى على فرمود: «چشمان به دیدن جسمانى ببیندش ولى دلها به حقیقت ایمان او را توانند دید».

۱۸- زبیر:

ابو عبد اللّه الزبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصى بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤى القرشى الاسدى. (۱۹) وى به سال (۳۶ هجرى) در سن شصت و هفت سالگى کشته شد. در جنگهاى بدر و احد شرکت داشت و در جنگ یرموک فرماندهى دسته‏اى از سواران را بر عهده داشت. وى در جنگ «جابیه» حضور داشت. عمر بن خطاب پس از خود او را از نامزدان خلافت اعلام کرد. زبیر ثروتمند و بازرگان بود. پس از مرگ، از او املاکى بر جاى ماند که به چهل میلیون درهم فروخته شد. در کتاب «تاریخ الخمیس» (۱ ۱۷۲) آمده است که او را هزار بنده بود.

زبیر همان کسى است که عایشه را به خروج در برابر على (علیه السلام) تحریک کرد و جنگ جمل را سبب گشت که در آن خونهاى پاکى به زمین ریخته شده بود. ابن الصباغ مالکى (ص ۸۶) مى‏نویسد: شماره کشتگان جنگ جمل از یاران عایشه که سى هزار تن بودند، به شانزده هزار و هفتصد و نود تن رسید. از یاران على که بیست هزار تن بودند هزار و هفتاد تن کشته شدند.

۱۹- زیاد بن ابیه:

او زیاد بن سمیه است. (۲۰) سمیه نام مادر اوست. پاره‏اى گفته‏اند که او فرزند ابو سفیان صخر ابن حرب بن امیه است. ولى ابو سفیان او را به فرزندى پذیرفت. قبلا به او «زیاد بن عبید ثقفى» مى‏گفته‏اند. مادرش سمیه کنیزه حارث بن کلده بود. زیاد به سال (۵۳ هجرى) درگذشت. وى زمان پیامبر را درک کرد ولى او را ندید. در زمان ابو بکر اسلام آورد او نخست دبیر مغیره بن شعبه و سپس دبیر ابو موسى اشعرى در ایامى بود که ابو موسى امارت بصره را بر عهده داشته است.

آن گاه امام او را به امارت فارس منصوب کرد، و چون على (علیه السلام) به شهادت رسید زیاد از فرمان معاویه سر باز زد و در قلاع فارس موضع گرفت. معاویه پس از آنکه از برادرى خود با زیاد آگاه شد به زیاد نامه نوشت و او را نیز از این امر آگاه ساخت و در سال (۴۴ هجرى) او را به نسب خود ملحق نمود. زیاد بازوى نیرومند معاویه بود. معاویه او را والى بصره و کوفه و سایر نقاط عراق کرد و در همین سمت به سر برد تا سرانجام مرد.

۲۰- سعد بن ابى وقاص:

ابو اسحاق بن سعد بن ابى وقاص مالک بن اهیب بن عبد مناف القرشى الزهرى، متوفى به سال (۵۵ هجرى) صحابى و امیرى که عراق را گشود. (۲۱) از کسانى که از سوى عمر نامزد خلافت شد. در جنگ بدر شرکت داشت و قادسیه را گشود و در سرزمین کوفه اقامت کرد و آنرا بین قبایل عرب تقسیم کرد و در آن خانه‏اى ساخت. و از آن پس خانه‏هاى بسیار در آنجا ساخته شد و تا پایان عهد عمر والى کوفه بود. عثمان نیز او را ابقاء در آن مقام کرد، ولى پس از چندى بر کنارش کرد.

آن گاه به مدینه بازگشت و اندکى در آنجا بماند و کور شد. ۲۷۱ حدیث از او در کتابها نقل شده است. ابیاتى از شعر او در تذکره‏ها ثبت است. در «عقد الفرید» بخشى از نامه‏اى که سعد به معاویه نوشت چنین نقل شده است: «اما بعد، عمر کسى را که قرشى و شایسته خلافت نباشد، وارد شورى نکرده است.

هیچیک از ما بر دیگرى، مگر با راى اکثریت تقدم ندارد، جز على که امتیازات، در او هست ولى امتیازات او در ما نیست. و این چیزى است که آغاز و انجام آن را دوست نداشته‏ایم. اما طلحه و زبیر اگر در خانه‏هاى خود بمانند بر ایشان بهتر است. خدا ام المؤمنین را با کارى که کرده است ببخشاید.» در پاره‏اى منابع دیگر چون «الامامه و السیاسته» (۱ ۷۶) و «جمهره رسائل العرب» (۱ ۳۵۸) و ابن ابى الحدید (۱ ۲۹۰) پاسخ معاویه به سعد نیز چنین آمده است. معاویه در پاسخ نامه سعد بن ابى وقاص او را به قیام در راه خونخواهى عثمان دعوت کرد: «سلام بر تو، اما بعد، سزاوارترین مردم در یارى عثمان قرشیان اهل شورى هستند که حق او را شناختند و او را بر دیگران مقدم داشتند. طلحه و زبیر که شریکان تو در خلافت و شورى و نیز در اسلام مانند تو بوده‏اند به یارى و خونخواهى او برخاسته‏اند و عایشه نیز به آسانى پذیرفته است. پس تو هم از آنچه اینان از آن خشنودند خشنود باش و از آنچه اینان پذیرفته‏اند سرباز مزن، مى‏خواهیم خلافت در میان مسلمانان به شورى تعیین گردد، والسلام»

پاسخ سعد به معاویه: «اما بعد، عمر جز کسانى را که شایسته خلافت باشند وارد شورى نکرده است پس در مسئله خلافت هیچیک از ما را بر دیگرى برترى نباشد مگر به آراى اکثریت. ولى در على امتیازى هست که در ما نیست و هر گاه على خلافت را نخواهد و خانه نشین گردد اعراب هر چند در دور دستهاى یمن به دنبال او خواهند رفت. و این چیزى است که آنرا از آغاز تا پایان خوش نمى‏داشته‏ایم. اما طلحه و زبیر اگر از خانه‏هاى خود بیرون نیایند بر ایشان بهتر است. خداوند ام المؤمنین را با کارى که کرده است ببخشاید، و السلام» همین پاسخ به روایت الامامه و السیاسه چنین است: «سعد به معاویه نوشت: اما بعد، اعضاى شورى در مسئله خلافت هیچکدامشان را بر دیگرى رجحان نباشد، جز على که داراى سابقه است و امتیازى که در اوست، در ما نیست. او در خوبهاى ما با ما شریک است ولى ما در خوبیهاى او شریک نیستیم. او به خاطر علم و ارجش از همه ما نسبت به خلافت سزاوارتر است. لیکن، تقدیر خداوند بود که خلافت را از او گرفت و در جایى که خواست نهاد. ما دانسته‏ایم که او نسبت به خلافت از ما شایسته‏تر است. ولى از سخن گفتن و مشاجره کردن گریزى نبوده است. از این بگذریم. اما کار تو اى معاویه، چیزى است که از آغاز تا انجام با آن موافق نبوده‏ایم. اما طلحه و زبیر اگر در خانه‏هاى خود بمانند براى‏شان بهتر است. خداى تعالى آنچه را که از ام المؤمنین سر زده است بر او ببخشاید.»

۲۱- سعد بن نمران:

سعید بن نمران بن نمر الهمدانى الناعطى، (۲۲) متوفى به سال (۷۰ هجرى). رئیس قبیله همدان بود. در جنگ یرموک شرکت داشت. ابن عبد البر او را از صحابیان شمرده است. او از یاران حجر بن عدى کندى بود. زیاد بن ابیه او را دستگیر کرد و براى معاویه فرستاد تا معاویه او را بکشد. ولى حمران بن مالک همدانى از او شفاعت کرد و او را رها ساخت. زیرا او عامل امیر المؤمنین (علیه السلام) بر یمن بوده است، او به هنگام حمله بسر بن ارطاه به یمن، مردم یمن بر سعید شوریدند و او را از یمن راندند و چون به نزد على (علیه السلام) آمد، امام او را به علت ترک جنگ‏ سرزنش کرد و او ادعا کرد که جنگیده است ولى عبید الله بن عباس که عامل او در صنعاء بود از او یارى نکرد و گفت: ما را توان نبرد با این قوم نیست. سعید به گرگان کوچید و در آنجا خانه‏ها ساخت و زمینهایى فراهم آورد. در کتاب «الاصابه» (۲ ۱۱۳) گوید: مصعب مى‏خواست منصب قضاء را به او بسپرد ولى برادرش او را از این تصمیم باز داشت چرا که وى از یاران على بوده است.

۲۲- سلمان فارسى:

ابو عبد الله سلمان فارسى که به «سلمان الخیر»: «سلمان نیکى» نیز معروف است. (۲۳) وى به سال (۳۵ هجرى) در گذشت و سیصد و پنجاه سال عمر کرد وى از کهنسالان است. گفته‏اند که او زمان عیسى بن مریم را درک کرده و دو کتاب آسمانى را خوانده است. وى سه دختر داشت: یکى در اصفهان و دو دختر در مصر. تذکره نویسان سبب اسلام آوردن او را به تفصیل نوشته‏اند. از یاران کارى پیامبر بود. داراى جسمى نیرومند و رایى صائب بود: در باره ادیان و مسائل دیگر دانشمند بود. و هم اوست که در غزوه احزاب حفر خندق را به مسلمانان آموخت. چنانکه میان مهاجرین و انصار بر سر او اختلاف افتاد. هر کدام مى‏گفتند که: سلمان از ماست. تا آنجا که پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان به امارت مداین منصوب گردید و در آنجا بماند تا سرانجام در همان جا درگذشت. حقوق خود را پس از دریافت تصدق مى‏کرد. لیف خرما مى‏بافت و جوى را که از برکت دستهاى خود در مزرعه داشت مى‏خورد. در باره او بررسیهاى ویژه‏اى انجام گرفته است در کتب حدیث از او شصت حدیث آورده‏اند.

۲۳- سهل الانصارى:

ابو سعید سهل بن حنیف بن وهب بن العکیم بن ثعلبه بن مجدعه بن الحارث بن‏ عمرو بن خنش بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک بن الاوس. (۲۴) متوفى به سال (۳۸ هجرى). از انصار است. در همه صحنه‏هاى نبرد با پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. در جنگ احد آن گاه که مردم، پیامبر را وا گذاشتند، سهل در کنار پیامبر ایستادگى کرد. او در آن روز، با پیامبر بیعت مرگ کرده بود.

پس از رحلت پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از یاران على بود. هنگامى که على (علیه السلام) از مدینه عازم بصره شد، او را جانشین خویش کرد. سهل در صفین شرکت داشت. از سوى على والى بلاد فارس شد ولى مردم فارس او را از خود راندند، آن گاه امام، زیاد بن ابیه را بر آنان گماشت. با او ساختند و خراج پرداختند.

۲۴- شریح بن الحارث:

شریح بن الحارث بن قیس بن الجهم بن معاویه بن عامر بن الرائش بن الحارث بن معاویه بن ثور بن مربع بن معاویه بن کنده ابو أمیه. (۲۵) متوفى به سال (۸۷ هجرى) وى صد سال عمر کرد. بعضى از صحابیان صد و بیست سال نیز گفته‏اند. شعر خوش مى‏گفت کوسه بود و موى بر صورت نداشت. عمر او را به قضاى کوفه گماشت. شصت سال در آنجا قضاوت کرد. همین که مختار بن ابى عبیده ثقفى والى کوفه شد شریح را به قریه‏اى که اهلش یهود بودند از کوفه تبعید کرد.

و چون مختار کشته شد و حجاج والى کوفه گردید شریح را که پیرى فرتوت بود به کوفه باز گردانید و او را مأمور قضا کرد. ولى او از شرم کارى که مختار با وى کرده بود، قضا را نپذیرفت و حجاج نیز پافشارى نکرد و شریح از آن پس قضاوت نکرد تا سرانجام بمرد. شریح از کسانى است که به کفر حجر بن عدى کندى و عصیان او گواهى داد و زیاد گواهى شریح و سایر شهود را براى معاویه فرستاد.

۲۵- شریح بن هانى:

ابو المقدام شریح بن هانى بن یزید بن نهیک بن درید بن سفیان بن الضباب بن الحارث بن ربیعه بن الحارث بن کعب الحارثى، (۲۶) متوفى به سال (۷۸ هجرى). یک صد و بیست سال عمر کرد.

از اصحاب وفادار و با صفاى على (علیه السلام) بود. در جنگ صفین حضور داشت. فرمانده بخشى از سپاهیانى بود که تحت فرماندهى زیاد بن منذر حارثى بودند و همین که مالک اشتر بدانها پیوست، امام به اشتر فرمود تا در صورت روبرو شدن با مقدمه لشکر معاویه زیاد را بر میمنه و شریح را بر میسره بگمارد. چون زیاد والى کوفه شد شهادت گروهى را بر کفر و سرپیچى حجر بن عدى براى معاویه نوشت و به دروغ نام ابن شریح را نیز از گواهان آورد. شریح از این بهتان آگاه شد و از کوفه به «غریّین» رفت و در سر راه پیکها ایستاد و نامه‏اى به آنها داد تا براى معاویه به شام برند. شریح در نامه خود به معاویه نوشت که: زیاد گواهى مرا بر ضد حجر بن عدى براى تو فرستاد ولى من گواهى مى‏دهم که حجر نمازى بر پاى مى‏دارد و زکات مى‏پردازد و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کند. خون و مال او حرام است. اگر بخواهى از او بگذر معاویه گفت: شریح شهادت خود را پس گرفته است. آن گاه شریح براى نبرد به بجستان (سیستان) رفت و در آنجا کشته شد.

۲۶- صخر:

ابو سفیان صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف، متوفى به سال (۳۱ هجرى) صحابى بود و از سران قریش در جاهلیت. (۲۷) او پدر معاویه بنیانگذار دولت اموى است. به هنگام ظهور اسلام در جنگ مشرکین با اسلام صخر از سران مشرکین بود. فرماندهى قریش و کنانه را در جنگ‏هاى احد و خندق بر عهده داشت و با رسول خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) مى‏جنگید. روز گشوده شدن مکه به دست مسلمین (سال هشتم هجرت) اسلام آورد. به شام کوچید ولى سرانجام در مدینه بمرد.

۲۷- طلحه:

ابو محمد طلحه بن عبید الله بن عثمان بن عمر بن کعب بن تمیم ابن مره بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانه القرشى التمیمى، (۲۸) مقتول به سال (۳۸ هجرى) از صحابه پیامبر بود. پیامبر در مکه و قبل از هجرت میان او و زبیر عقد برادرى بست. در جنگ احد و جنگهاى بعد از احد شرکت داشت. با عراق بازرگانى گسترده‏اى داشت. عائله‏مندان بنى تمیم را تأمین مى‏کرد و قروض ایشان را مى‏پرداخت، در جنگ جمل از یاران عایشه بود. در همان جنگ کشته شد و در بصره مدفون گردید.

۲۸- عاصم بن زیاد:

عاصم بن زیاد، (۲۹) از اصحاب على (علیه السلام) و زاهدى بود وارسته که از مردم کناره گرفت و به عبادت پرداخت. برادرش ربیع شکایت حال او را به نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) برد که او خانواده و فرزندانش را اندوهگین کرده است. امام فرمود عاصم را نزد من آورید، عاصم را نزد امام آوردند و همین که امام او را دید چهره در هم کشید و گفت: آیا از خانواده‏ات شرم نمى‏کنى به فرزندانت رحم نمى‏کنى گمان مى‏کنى که خداوند با آنکه نعمتهاى خوب خود را حلال کرده خوش ندارد تو از آن بهره‏مند شوى و تو در نظر خدا کم اهمیت‏تر از این باشى مگر نه این است که خداوند مى‏فرماید: «و الارض وضعها للانام، فیها فاکهه و النخل ذات الاکمام»: زمین را با میوه و خرما براى مردم قرار داد سوگند به خدا که نشان دادن نعمت خدا به کردار بهتر از نشان دادن آن به گفتار است.

خداوند مى‏فرماید: «اما از نعمت پروردگارت سخن بگو» عاصم گفت: اى امیر مؤمنان پس خود چرا در خوراک به غذاى ساده و در پوشاک به لباس خشن بسنده مى‏کنى. امام فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم. خداوند بر امامان عادل واجب کرده است تا خویشتن را با مردم ناتوان برابر دارند تا فقر فقیران بر آنان سخت نیاید. عاصم از آن پس عباى خود را به سویى افکند و پیشه‏اى پیش گرفت و به سوى کسان خود بازگشت.

۲۹- عباس:

ابو الفضل عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (۳۰) متوفى به سال (۳۲ هجرى) در نزد پیامبر جایگاهى گرامى داشت. صحابه به فضل او معترف بودند و در کارها با او مشورت مى‏کردند.

دو سال از پیامبر بزرگتر بود. در کودکى گم شد. مادرش نذر کرد که اگر او را پیدا کند خانه خدا را با حریر بپوشاند و چون او را پیدا کرد خانه خدا را با حریر پوشانید و نخستین کسى شد که خانه خدا را با حریر پوشانید. عباس در جاهلیت سقایت حاج و سرپرستى خانه خدا را بر عهده داشت و در اکثر جنگها حضور داشت و در جنگ حنین پایدارى کرد و در مدینه اقامت گزید و در همان جا درگذشت. از او اشعارى در تذکره‏ها نقل شده است.

۳۰- عبد الرحمن بن عتاب:

ابو محمد عبد الرحمن بن عتاب بن اسید بن ابى العیص بن امیه بن عبد الشمس. (۳۱) وى از یاران عایشه در جنگ جمل بود و در همان جنگ کشته شد. یاران عایشه در نماز به او اقتدا مى‏کردند. مادرش «جویریه» دختر ابو جهل بود که على (علیه السلام) از او خواستگارى کرده بود و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) او را از این وصلت بازداشته بود. آن گاه عتاب با وى ازدواج کرد و عبد الرحمن زاده شد.

۳۱- عبد الرحمن بن عوف:

ابو محمد عبد الرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبد الحارث بن زهره بن کلاب بن مرّه القرشى الزهرى، (۳۲) متوفى به سال (۳۱ هجرى). هفتاد و پنج سال زندگى کرد. نامش در جاهلیت «عبد عمر» و به قولى «عبد الکعبه» بود و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) نام او را به عبد الرحمن مبدل ساخت.

وى ده سال پس از عام الفیل زاده شد و پیش از آنکه پیامبر به خانه ارقم در آید، به دست ابو بکر اسلام آورد. وى از مهاجران نخستین بود که به حبشه و نیز به مدینه هجرت کرد. در جنگ بدر و جنگهاى دیگر شرکت کرد و پیامبر او را به دومه الجندل و کلب فرستاد. عبد الرحمن عضو شوراى شش نفرى بود که عمر بن خطاب خلافت را در میان ایشان نهاد. در یک روز سى بنده آزاد کرد و پس از مرگ طلاى بسیارى از خود بر جاى نهاد چنانکه طلاهاى او را با تیر مى‏شکستند و دست مردان از تبر زدن تاول زده بود. از اموال او هزار شتر و یک صد اسب و سیصد گوسفند بود که در بقیع مى‏چریدند. چهار زن داشت که یکى از آنها را با هشتاد هزار درهم بیرون کرد.

۳۲- عبد الرحمن بن زمعه:

عبد الرحمن بن زمعه بن قیس بن عبد شمس بن عبّدود بن نصر بن مالک بن حسل بن عامرین لؤى القرشى العامرى، (۳۳) متوفى به سال (…) وى فرزند ولیده زمعه بود که پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در باره او داورى معروف را کرد که: «فرزند متعلق به بستر است و براى زانى سنگ.» و این هنگامى بود که برادرش عبد بن زمعه و سعد بن ابى وقاص با هم نزاع کردند. نسب شناسان در نسب او اختلاف زیادى دارند، چنانکه جمع میان اقوال ایشان ممکن نباشد.

۳۳- عبد اللّه بن عباس:

ابو العباس عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشى الهاشمى متوفى به سال (۶۸ هجرى). (۳۴) پسر عموى پیامبر بود. از بسیارى دانش به او «بحر»: «دریا» و نیز «حبر الأمّه: مرکب امّت: قلم امّت» مى‏گفتند. هنگامى که پیامبر و خاندانش در «شعب» مکه بودند، متولد شد. او را نزد پیامبر آوردند و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) با آب دهانش گلوى او را مالش داد و این سه سال پیش از هجرت بود. ابن عباس دوبار جبرئیل را دید. او از شیعیان و یاران خاص على شناخته مى‏شود. از بسیارى گریه بر على (علیه السلام) بینایى خود را از دست داد. ابن عباس پس از کور شدن این دو بیت را سرود: ان یذهب اللّه من عیّنى نورهما ففى لسانى و قلبى منهما نور قلبى ذکى و ذهنى غیر ذى و کل و فى فمى صارم کالسیف مشهور یعنى: خداوند اگر نور از چشمان من ببرد، در زبان و دلم نورشان بر جاى است.

قلبم هشیار است و ذهنم تیز است.

برنده‏اى چون شمشیر آخته در دهان دارم.

عبد اللّه بن عباس گفت: در حالى که با عمر بن خطاب قدم مى‏زدم ناگهان به من گفت:- ابن عباس گمان مى‏کنم که به یار تو (امام على (علیه السلام) ستم رفته است با خود گفتم به خدا من از پیش مى‏دانسته‏ام که او مظلوم شده است.

آن گاه به عمر گفتم:- پس، آنچه را که او در باره‏اش ستم دیده بدو باز گردان.

عمر دست خود را از دست من کشید و در حالى که زیر لب چیزهایى مى‏گفت گامى چند از من پیشتر رفت آن گاه ایستاد تا به او رسیدم. به من گفت:- به گمان من چیزى که او را از حقش باز داشته کمى سن او بوده است.

با خود گفتم. این سخن از آن یکى مهمتر است. آن گاه به او گفتم:- به خدا سوگند هنگامى که پیامبر بدو فرمود تا سوره «برائه» را از دست یار تو بگیرد، خداوند و پیامبرش سن او را اندک نمى‏دیده‏اند.

مبهوت شد و از پاسخ درماند.

ابن عباس در هفتاد سالگى در طائف درگذشت.

۳۴- عبد اللّه بن عثمان:

ابو بکر، عبد اللّه بن عثمان بن عامر بن عمر بن کعب بن سعد بن تیم بن مره بن کعب بن لؤى القرشى التیمى، (۳۵) متوفى به سال (۱۳ هجرى). نامش عبد الکعبه بود پیامبر نام عبد اللّه را بر او نهاد.

پاره‏اى گفته‏اند که خانواده‏اش نام عبد اللّه بر او نهاد. بدو «عتیق» نیز گویند. وى در جاهلیت از سران قریش و در میانشان محبوب و سبب همبستگى‏شان بود. در سال هفتم بعثت پس از آنکه بیش از پنجاه مرد به اسلام در آمدند، وى نیز اسلام آورد. مؤید این گفته، سخن پیامبر است که تذکره نویسان و مورخان آنرا صحیح شمرده‏اند. پیامبر فرمود: «فرشتگان به مدت هفت سال تنها بر من و بر على درود مى‏فرستاده‏اند، زیرا، نماز مى‏خواندیم و جز ما کس دیگرى نبود که با ما نماز بگزارد» با انتخاب، بیعت، شورى و اجماع بر مسند خلافت و حکومت نشست. ماوردى، در کتاب خود «الاحکام السلطانیه» در این باره سخنى دارد که متن آن چنین است: «علما در تعداد کسانى که امامت بدانها منعقد مى‏شود اختلاف کرده در این باره عقاید گوناگونى اظهار کرده‏اند. پاره‏اى گفته‏اند کسانى که امامت از سوى ایشان تأئید مى‏شود نباید کمتر از پنج تن باشند یا یکى از آنها با رضایت چهار تن دیگر به امامت مى‏رسید. به دو دلیل:

۱- بیعت ابو بکر (رضى) از سوى پنج تن که بر آن صحه گذاشتند صورت پذیرفت و آن گاه مردم از آنها پیروى کرده و بدو بیعت نمودند. این پنج تن اینان بوده‏اند:

۱- عمر بن خطاب

۲- ابو عبیده جراح

۳- اسید بن حضیر

۴- بشر بن سعد

۵- سالم مولى ابى حذیفه- رضى اللّه عنهم.

۲- عمر (رضى) شورى را در شش نفر نهاد تا امامت با رضایت پنج تن از ایشان براى یکى‏شان منعقد گردد.» امام الحرمین جوینى متوفى به سال (۴۷۸ هجرى) در الارشاد- ص- ۴۳۴- گوید: امامت از سوى یک تن از اهل حل و عقد، منعقد مى‏شود چنانکه در باره ابو بکر چنین شده بود و اجماع در آن شرط نیست. امامت بدون اجماع امت نیز منعقد مى‏گردد.

۳۵- عبد اللّه اشعرى:

ابو موسى عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عنز بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیه بن جماهر بن اشعر بن ادد بن زید بن یشجب اشعرى، (۳۶) متوفى به سال (۴۹ ۵۰ ۵۲ ۵۳ هجرى) از یاران شجاع پیامبر و از والیان و فاتحان و یکى از دو «حکم» بود که على (علیه السلام) و معاویه پس از جنگ صفین بدانها رضا دادند. پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت کرد.

آن گاه پیامبر او را بر «زبید» و «عدن» گماشت و عمر در سال ۱۷ هجرى او را به ولایت بصره برگزید و او اهواز و اصفهان را گشود. آن گاه به کوفه منتقل شد و على (علیه السلام) او را ابقاء نمود.

سپس جنگ جمل در گرفت و على از مردم کوفه یارى خواست ولى ابو موسى مردم را از یارى باز داشت. على (علیه السلام) او را معزول نمود. در آنجا ماند تا مسئله «حکمیت» به میان آمد و عمرو بن عاص او را فریب داد. ابو موسى آن گاه به کوفه بازگشت و در همان جا درگذشت.

۳۶- عبید اللّه بن ابى رافع:

عبید اللّه بن ابى رافع، (۳۷) از یاران على (علیه السلام) و دبیر و پشتیبان او بود. «کتاب قضایا امیر المؤمنین» و: «کتاب من شهد مع امیر المؤمنین (علیه السلام) الجمل و صفین و النهروان من الصحابه» از اوست. از شیعیان برگزیده بود. در جنگهاى على همیشه با او بود. و بیت المال امام را در کوفه بر عهده داشت.

۳۷- عبید اللّه بن عباس:

ابو محمد عبید اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (۳۸) متوفى به سال (۸۷ یا ۵۸ هجرى)، یا در عهد یزید بن معاویه. وى پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. پیامبر را دیده و از او حدیث نگاه داشته است. از برادرش عبد اللّه بن عباس یک سال کوچکتر بود. از سوى على (علیه السلام) والى یمن شد. در سال ۳۶ و ۳۷ هجرى به فرمان امام (علیه السلام) راهنماى حجاج در برگزارى حج شد.

در سال ۳۸ هجرى نیز از سوى امام به همین منظور به حج رفت و معاویه از سوى خود، یزید بن شجره رهاوى را براى اقامه حج گسیل داشت و این دو با هم ملاقات کردند و از در آشتى در آمدند.

وى پس از شهادت على (علیه السلام) به معاویه پیوست البته پس از آنکه معاویه صد هزار درهم براى او فرستاده بود. او کسى است که سبب شد تا بیت المال بصره از دست على (علیه السلام) خارج شود.

۳۸- عثمان بن حنیف:

(۳۹) ابو عبد اللّه عثمان بن حنیف انصارى. وى در عهد معاویه در گذشت. نسب او را در ذیل نام برادرش سهل بن حنیف آورده‏ایم در جنگ احد و جنگهاى بعدى حاضر بود. عمر او را مأمور مساحت مواد عراق کرد و او نیز چنین کرد و خراج آن منطقه را تعیین نمود. على (علیه السلام) او را عامل بصره کرد و او در آنجا حکومت کرد تا زمانى که طلحه و زبیر همراه عایشه بدانجا آمده و او را از آنجا بیرون کردند.

آن گاه على (علیه السلام) به بصره آمد و جنگ جمل واقع شد و على (علیه السلام) پیروز گردید. و عبید اللّه بن عباس را بر بصره گماشت و عثمان بن حنیف در کوفه بماند و در همانجا درگذشت.

۳۹- عثمان بن عفان:

ابو عبد اللّه عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. (۴۰) در سال (۳۵ هجرى) کشته شد. ابو بکر او را به اسلام دعوت کرد و اسلام آورد. او سومین خلیفه از خلفاى راستین است. در مکه تولد یافت. در جاهلیت مالدار و از شرفاء بود. در سال (۲۳ هجرى) پس از وفات عمر به خلافت رسید. وى نخستین کسى است که بر بناى مسجد الحرام و مسجد الرسول افزود و در روز عید، خطبه را بر نماز مقدم داشت. و خانه‏اى را براى قضاوت در میان مردم برگزید. مردم از این که عثمان خویشاوندان خود را که از بنى امیه بودند، بر ولایت و شهرها مى‏گمارد بر او معترض شدند. هیئت‏ها از کوفه و بصره و مصر نزد او آمده از او خواستند تا خویشاوندان خود را معزول کند و چون نپذیرفت او را در خانه‏اش محاصره کردند و از او خواستند تا از خلافت کناره گیرد و او چنین نکرد. در نتیجه چهل روز او را در محاصره نگاه داشتند و سرانجام، از دیوار بالا رفته و او را کشتند. عثمان نود سال زیست.

۴۰- عقیل بن ابى طالب:

ابو یزید عقیل بن عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشى هاشمى، (۴۱) متوفى به سال (…) وى پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و برادر پدرى امام على (علیه السلام) و جعفر بود و از این دو بزرگتر بود. او از جعفر ده سال و جعفر از على (علیه السلام) ده سال بزرگتر بود. مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بود. وى اسلام آورد و مهاجرت کرد و در غزوه مؤته شرکت داشت. آن گاه بازگشت و بیمار شد. در سایر غزوات نامى از او نیست. حاضر جواب بود و خصم را زود خاموش مى‏ساخت.

در انساب عرب و نیز از تاریخ جنگهاى عرب از همه مطلع‏تر بود ولى قریش را دوست نمى‏داشت. عیوبشان را بر مى‏شمرد. فرشى داشت که آنرا در مسجد پیامبر مى‏انداخت و بر آن مى‏نشست و مردم به گرد او جمع مى‏شدند و از او انساب و جنگهاى عرب را مى‏شنیدند. از بدیهاى قریش بسیار مى‏گفت. و از این رو با او دشمن شدند و در باره‏اش چیزهاى ناروا گفتند و او را به حماقت نسبت دادند و داستانها در باره او ساختند. از چیزهایى که ایشان را بر ضدّ او تأیید مى‏کرد جدایى او از برادرش على و رفتنش به شام نزد معاویه بود. گویند روزى معاویه به او گفت:- این ابو یزید اگر نمى‏دانست که من براى او از برادرش بهترم در نزد ما نمى‏ماند.

عقیل گفت:- برادرم از لحاظ دین برایم بهتر است و تو از لحاظ دنیاى من، من دنیا را ترجیح داده‏ام و از خداوند مى‏خواهم که پایان کارم را نیکو گرداند.

۴۱- علاء حارثى:

علاء بن زیاد حارثى… (۴۲) در کتب رجال نامى از او نیافتیم. شاید در نامش تصحیفى روى داده باشد.

۴۲- عمار بن یاسر:

ابو یقطان عمار بن یاسر بن عامر بن مالک بن کنانه بن قیس بن حصین بن وذیم ابن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاکبر بن یام بن عنس بن مالک بن ادد بن زید بن یشجب مذجحى عنسى، (۴۳) شهید به سال (۳۷ هجرى). عمار و پدر و مادرش از نخستین کسانى بودند که اسلام آوردند. وى سى و چند روز پس از ظهور دعوت پیامبر به اسلام در آمد و در راه خدا شکنجه شد، شکنجه‏اى که عمار دید بسیار سخت بود. در این که آیا وى نیز از مهاجران حبشه بوده است یا خیر اختلاف است.

همه مفسران نزول آیه: «من کفر باللّه من بعد ایمانه، الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» (۴۴) را در باره عمار مى‏دانند. مشرکان عمار را شکنجه دادند و دست از او برنداشتند تا ناگزیر به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) دشنام گفت و بت‏هاشان را ستود آن گاه مشرکان او را رها ساختند سپس به نزد پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) آمد و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از او پرسید: «چه خبر» عمار گفت: «خبر بد، یا رسول اللّه، تا هنگامى که به تو دشنام نگفتم و خدایانشان را نستودم مرا رها نکردند». پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) پرسید: «دلت را چگونه مى‏بینى» گفت «در آرامش ایمان» پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «اگر باز چنین کردند تو نیز چنین کن».

نخستین کسى که در اسلام مسجد ساخت عمار بود. مسجدى که او ساخت مسجد «قباء» بود. عمر او را بر کوفه گماشت. آن گاه همواره از یاران على (علیه السلام) بود و با او در جنگهاى جمل و صفین دلاورانه شرکت جست و در صفین شهید گردید.

در باره قاتل عمار اختلاف است. پاره‏اى قاتل او را ابو العادیه مزنى مى‏دانند و پاره‏اى گویند به نیزه جهنى بر خاک افتاد و سپس دیگرى بر او فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. آن گاه این دو با هم به خصومت بر خاسته هر کدام ادعا کردند که قاتل عمارند. وى در آن روز ۹۴ سال به قولى ۹۳ و به قولى ۹۱ سال داشت. على (علیه السلام) هم با جامه تنش او را به خاک سپرد و دیگر غسلش نداد.

۴۳- عمر بن خطاب:

ابو حفص عمر بن خطاب بن نفیل بن عبد العزّى بن رباح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدى بن کعب بن لؤى قرشى عدوى، (۴۵) متوفى به سال (۲۴ هجرى) عمر پس از اسلام آوردن چهل و پنج مرد و یازده زن، اسلام آورد. وى از اشراف بر جسته قریش بود. در جاهلیت سفارت قریش بر عهده او بوده است. اگر در میان قریش جنگ مى‏شد و یا بین قریش و دیگران جنگ روى مى‏داد عمر را سفیر مى‏کردند.

و اگر کسى به مفاخره ایشان مى‏آمد و او را قبول مى‏کردند، عمر را براى مفاخره به نزد ایشان مى‏فرستادند. از او در تذکره‏ها داستانها و قهرمانى‏ها و موضع‏گیرى‏هاى قاطعى نقل کرده‏اند.

امام مسلم در صحیح خود رباب تیمم از عبد الرحمن بن ابزى مى‏آورد: «در نزد عمر بودیم مردى پیش او آمده گفت: اى امیر المؤمنین یک ماه، دو ماه مى‏گذرد و آب نمى‏یابیم. عمر گفت: اما من نماز نمى‏خوانم تا به آب برسم».

۴۴- عمر مخزومى:

ابو حفص عمر بن ابى سلمه بن عبد الاسد بن هلال بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم به یقظه بن کعب بن لؤى قرشى مخزومى، (۴۶) متوفى در مدینه به سال (۸۳ هجرى). در سال دوم هجرت در حبشه تولد یافت. جنگ خندق بود. با على در جنگ جمل شرکت کرد. امام (علیه السلام) او را بر بحرین و فارس گماشت. هنگامى که او را عزل کرده و نعمان بن عجلان زرقى را جانشین او کرد به او ‌ نوشت: «بارى، نعمان بن زرقى را بر بحرین گمارده‏ام و تو را بدون هیچ نکوهشى بر کنار داشته‏ام. ملامتى بر تو نیست. ولایت را نکو انجام داده‏اى و حق امانت را بجاى آورده‏اى بى هیچ گمان بد و بى هیچ ملامت و اتهام و گناه نزد من آى.

عزم حرکت به سوى ستمگران شام دارم. دوست مى‏دارم همراه من باشى زیرا تو از کسانى باشى که در جهاد با دشمن و بر پاداشتن ستون دین به خواست خدا پشتیبان من است.» پاره‏اى مورخان بر آنند که عمر مخزومى به سال ۳۷ در صفین شهید شده است ولى ابن اثیر در اسد الغابه (۴: ۷۹) در گذشت او را به سال ۸۳ و در دوره عبد الملک بن مروان نوشته است.

۴۵- عمرو بن عاص:

ابو عبد اللّه عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لؤى قرشى،(۴۷)  متوفى به سال (۴۳ هجرى). از داهیان پنجگانه عرب بود که فتنه‏ها از او آغاز مى‏شد و بدو باز مى‏گشته است. تبهکارى‏ها و شیطنت‏هاى او مشهور است و در میان منابع اسلامى دست به دست گشته است.

شیخ بزرگ و حجت ما علامه امینى در کتاب خود الغدیر، زندگى عمرو بن عاص را بررسى کرده است بر مبناى صحیح‏ترین روایات در گذشت او به سال (۴۳ هجرى) اتفاق افتاده است. وى نود و نه سال زیست. یعقوبى (۲: ۱۹۸) گوید: عمرو بن عاص پیش از مرگ به پسرش گفت: «پدرت دوست مى‏داشت در جنگ ذات السلاسل مرده بود. من دست به کارهایى زده‏ام که نمى‏دانم در باره آن چه پاسخى به خداوند بدهم». آن گاه نگاهى به مال فراوانش افکند و گفت: «اى کاش پشکل شتر مى‏بودند. اى کاش سى سال پیش از این مرده بودم هنگامى که دنیاى معاویه را درست کردم و دین خود را تباه ساختم، دنیاى خود را بر آخرتم ترجیح دادم، در برابر راه رستگارى کور ماندم تا آنکه اجلم فرا رسیده است. مى‏بینم که معاویه اموال مرا گرفته و بد جانشینى براى من شده است.»

۴۶- قثم بن عباس:

قثم بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (۴۸) شهید در سال (…) پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) است. مادرش ام الفضل لبابه هلالى دختر حارث بن حزن است. نخستین زن است که پس از خدیجه در مکه اسلام آورد.

از میان کسانى که داخل قبر پیامبر شده بودند، آخرین کسى بود که از آن خارج شد. پس آخرین کسى است که با پیامبر دیدار داشته است.

على (علیه السلام) او را بر مکه گماشت وى همچنان در مکه بود که امام (علیه السلام) شهید گردید.

در ایام معاویه همراه سعید بن عثمان بن عفان به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسید.

شبیه پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. از او اشعارى در فرهنگهاى اعلام ثبت است.

۴۷- کمیل بن زیاد:

کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیصم بن سعد بن مالک بن حارث بن صحبان بن سعد بن مالک بن نخع بن عامر بن عله بن جلد بن مالک بن ادد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا. (۴۹) در اواخر ذیحجه سال (۸۲ هجرى) به دست حجاج پس از آنکه مدتى در انتظار مرگ بود کشته شد. مردى شریف و با شهامت، مطاع، موثق، عابد و از ویژگان امام على (علیه السلام) و پسرش امام حسن (علیه السلام) بود. امام از قتلش بدو خبر داده بود. وى در جنگ صفین شرکت داشت و على (علیه السلام) او را بر «هیت» گماشت. حجاج او را مانند سایر شیعیان على (علیه السلام) بر سر مذهب کشته بود. وى در فرمانروایى ضعیف بود. سپاهیان معاویه به اطراف عراق شبیخون مى‏زدند و او آنها را دفع نمى‏کرد و در برابر، مى‏کوشید تا ضعف خود را با حمله کردن به اطراف قلمرو معاویه مانند «قرقیساء و سایر قراء کنار فرات جبران کند. امام (علیه السلام) این روش را از او نکوهش کرد و در این‏ باره فرمود: «این عجز آشکار است که کارگزار، قلمرو خود را فرو گذارد و دست به کارهایى زند که وظیفه، او نیست» (۵۰).

از او اخبار و حکایات زیادى بر جاى مانده است. دعاى معروف «کمیل» به نام او است که امام (علیه السلام) بدو آموخته بود. این داستان مربوط به اوست که: شبى از شبها، امام از مسجد کوفه به خانه مى‏رفت. کمیل نیز با او بود. در راه از کنار خانه‏اى مى‏گذشتند که در آن مردى با صداى حزین قرآن مى‏خواند. آیه‏اى که مى‏خواند این بود أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ…(۵۱) (آیا کسى که در لحظات شب در حال سجود و قیام به نیایش مشغول است و از آخرت مى‏ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است…) کمیل را خوش آمد و به حال آن مرد رشک برد بى آنکه چیزى بر زبان آورد. آن گاه على (علیه السلام) رو به کمیل کرد و گفت: «آواى این مرد تو را نفریبد. او از دوزخیان است. در آینده به تو خبر خواهم داد.» کمیل در شگفت ماند که چگونه امام از آنچه در درونش مى‏گذشته آگاه شده است و آنگهى، او را با چنین حال نیکى اهل آتش مى‏داند. زمانى دراز گذشت تا آنکه خوارج کارشان بدانجا کشید که دیده‏ایم و امام (علیه السلام) با آنها که بسیارى‏شان قرآن را چنانکه فرود آمده بود از بر داشتند، جنگید. در آن روز کمیل در برابر امام (علیه السلام) ایستاده بود. از شمشیرش خون مى‏چکید و سرهاى آن کافران بر زمین ریخته بود. امام نوک شمشیرش را بر یکى از آن سرها نهاد و فرمود: اى کمیل امن هو قانت آناء اللیل… یعنى این همان شخصى است که در آن شب این آیه را مى‏خوانده و تو از حال او رشک مى‏برده‏اى. کمیل به پاى امام افتاد و بر آن بوسه زد و استغفار کرد.

۴۸- مالک اشتر:

مالک بن حارث بن عبد یغوث نخعى معروف به اشتر،(۵۲)  در سال (۳۷ یا ۳۸ هجرى) مسموم گردید و به شهادت رسید، از امیران و از دلیران بزرگ و رئیس قومش بود. وى جاهلیت را درک کرد. در کوفه ساکن شد و از پشت او نسلى در کوفه زیستند. در جنگ یرموک حاضر بود، هم در این جنگ بود که چشم خود را از دست داد. در همه جا با على (علیه السلام) بود. و در جنگ جمل، محمد بن طلحه را کشت و همه تذکره نویسان او را ستوده‏اند او را اشعارى است که در مراجع ثبت است. امام او را به ولایت مصر فرستاد و نامه‏اى همراه او کرد که: بسم الله الرحمن الرحیم «از بنده خدا على فرمانرواى مؤمنان به کسانى که براى خدا به خشم آمده‏اند. هنگامى که دیده‏اند از فرمان خداوند هم در زمینش سر مى‏پیچند و این که ستم همه را از بد و نیک فرا گرفته از هیچ بدى دست بر نمى‏دارند و هیچ خیرى نیست که بدو دل نبندد… درود بر شما. خدا را که خدایى جز او نیست مى‏ستایم. بارى، من بنده‏اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستاده‏ام که در ایام ترس چشم بر هم نمى‏نهد و از بیم مصائب، از دشمن نمى‏هراسد و بر تبهکاران از آتش سخت‏تر است. او مالک بن حارث از تبار مذحج است، به او گوش فرا دهید و از فرمانش اطاعت کنید، چه او شمشیرى از شمشیرهاى خداوند است. قوى ضربت و تیز دم است. اگر گسیلتان دارد بکوچید و اگر فرمان به ماندن دهد بمانید، چرا که اگر اقدام کند یا از اقدام دست بدارد به امر من است. من شما را بداشتن او بر خود مقدم داشته‏ام. چه، از خلوص او به شما و سرسختى او در برابر دشمن شما آگاهم. خداوند شما را در سایه تقوى حفظ کند و در ایمان و یقین پایدار بدارد، و السلام».

همین که معاویه از خبر عزیمت مالک به مصر آگاه شد بر او دشوار آمد مردى از اهل خراج را به سوى او فرستاد و مرد بدو نیرنگ زد و مسموش کرد و کشت. معاویه چون از مرگ او آگاه شد و خطاب به مردم گفت: «اما بعد، على را دو دست بود یکى در صفین بریده شد و آن عمار بن یاسر بود و دیگرى امروز که مالک اشتر است».

۴۹- محمد بن ابى بکر:

محمد بن ابى بکر عبد اللّه بن عثمان. (۵۳) مادرش اسماء بنت عمیس خثعمى است. در حجه الوداع در ذى الخلیفه هنگامى که مادرش به حج رفته بود او را بزاد. عایشه به او ابو القاسم مى‏گفت. پس از مرگ ابو بکر، على (علیه السلام) با مادرش ازدواج کرد. محمد در جنگ جمل همراه على‏ بود و در صفین نیز حضور داشت. محمد بن ابو بکر از جمله کسانى بود که در محاصره عثمان شرکت داشت و براى کشتنش داخل خانه او شد. امام على (علیه السلام) در باره او فرماید: «محمد پسر من از پشت ابو بکر است». پس از کشته شدن مالک اشتر، امام او را به مصر فرستاد. بر معاویه گران آمد و عمرو بن عاص را به جنگ او فرستاد. عمرو بن عاص به سوى او حرکت کرد و پس از جنگى که در میانشان در گرفت محمد بن حنفیه شکست خورد و در خرابه‏اى پنهان شد. او را از آنجا بیرون آوردند، کشتند و در شکم الاغ مرده‏اى نهاده سوزانیدند پاره‏اى گفته‏اند که سر از تنش جدا کرده به نزد معاویه بن ابى سفیان در دمشق بردند و در شهر گردانیدند و او نخستین کسى است در اسلام که سرش را چنین بگردانیدند. عایشه چون از خبر قتل برادرش آگاه شد بسیار غمگین شد و فرزندان و خانواده‏اش را به نزد خود آورد و تربیت ایشان را بر عهده گرفت.

به روایت طبرى (۶: ۵۸- ۶۱) و ابن اثیر (۳: ۱۵۴) و ابن کثیر (۷: ۳۱۳) عایشه سخت بى تابى کرد چنانکه پس از نماز به معاویه و عمر لعنت مى‏فرستاد.

۵۰- محمد بن حنفیه:

ابو القاسم محمد بن الامام على بن ابى طالب که به ابن حنفیه معروف است. (۵۴) وى به سال (۸۱ هجرى) در گذشت. از دانشمندان زاهدان و عابدان و شجاعان روزگار و پس از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) برترین فرزندان على (علیه السلام) بود. «حنفیه» لقب مادر اوست. مادرش «خوله» دختر جعفر بن قیس بن سلمه بن عبد اللّه بن ثعلبه بن یربوع بن ثعلبه بن دول بن حنفیه بن لجیم و از اسیران اهل ردّه بود. او را به فروش گذاشته بودند و على (علیه السلام) او را به زنى گرفت و پسرش محمد بنام او معروف و بدو منسوب شد. در جنگهاى امام (علیه السلام) همراه او بود در صفین نیز شرکت داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) از کوفه به مدینه باز گشت و در آنجا ماند تا سرانجام در سال ۸۰- ۸۱ در شصت و پنج سالگى در گذشت.

۵۱- مروان بن حکم:

ابو عبد الملک مروان بن حکم بن ابى العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. پسر عموى عثمان بن عفان بود در عصر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به سال دوم هجرت که هم زمان با جنگ احد و به روایتى جنگ خندق تولد یافت و تولد او در مکه یا طائف اتفاق افتاد. از کودکى در طایف بود زیرا پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) پدرش «حکم» را به علّت فساد و کفرش به طایف تبعید کرده بود. گویند که او در خانه پیامبر سر مى‏کشید و به اسرار پیامبر گوش مى‏داد. گویند پیامبر یک بار که حکم به خانه سر کشیده بود مى‏خواست کورش کند و گویند که او راه رفتن و پاره‏اى حرکات پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) را تقلید مى‏کرده است. مروان و پدرش در خارج از مدینه ماندند و ابو بکر و عمر بازگشت ایشان به مدینه را نپذیرفتند و گفتند ما دستور پیامبر را نقض نمى‏کنیم. تا آنکه عثمان خلیفه شد و آن دو را باز گردانید. عثمان مروان را به دبیرى خود برگزید و در نزد خود نگاه داشت. روزى على (علیه السلام) رو به مروان کرد و گفت: «واى بر تو و واى بر امت محمد از تو و از فرزندان تو». به او «حیظ باطل»: (لعاب خورشید) مى‏گفتند. در روز محاصره عثمان ضربتى بر قفاى او وارد شد و گردنش معیوب گردید چنانکه از آن پس گردن او کوتاه ماند. پس از مرگ معاویه بن یزید بن معاویه از آنجا که جانشینى براى خود معین نکرد، در شام با مروان بن حکم بیعت کردند. ضحاک بن قیس فهرى در شام با عبد اللّه بن زبیر بیعت نمود این دو با هم در «مرج راهط» دمشق جنگیدند و ضحاک کشته شد و کار مروان در شام و مصر راست شد. مروان با مادر خالد بن یزید ازدواج کرد تا خالد را کوچک کند. روزى به خالد گفت: «اى پسر زن پشت خیس» خالد به او گفت: «تو خائن به امانت باشى».

روزى خالد از این رفتار مروان پیش مادرش شکایت برد. مادرش گفت: «به او نگو که این مطلب را به من گفته‏اى» آن گاه همین که مروان نزد او آمد با کنیزان خود برخاست و با هم او را خفه کردند.

مروان از معدود کسانى است که بدست زنان کشته شده‏اند.

۵۲ مصقله شیبانى:

مصقله بن هبیره بن شبل بن یثربى بن امرى القیس بن ربیعه مالک بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن على بن بکر بن وائل. (۵۵) از اصحاب و یاران على (علیه السلام) است. ولى سرانجام به سوى معاویه گریخت و به سپاه او پیوست معاویه در آرام کردن ربیعه هنگامى که بر او شوریده بودند از مصقله کمک گرفت. مصقله در جنگ صفین شرکت داشت.

۵۳- معاویه:

ابو یزید معاویه بن صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى متوفى به سال (۶۰ یا ۵۹ هجرى). (۵۶) مادرش هند دختر عقبه ربیعه بن عبد شمس. معاویه مؤسس سلسله اموى در شام است. پس از آنکه على (علیه السلام) به خلافت رسید میان دو خاندان اموى و قرشى اختلاف افتاد و مردم یکدیگر را به تعصبات جاهلى خواندند و در رأس کسانى که به این آتش دامن مى‏زدند معاویه بود. او به خونخواهى عثمان برخاست در حالى که مردم شام از خلافت چیزى جز حرفهاى شیرین او نمى‏دانستند.

بسیارى از شامیان و بیشتر قبایل تکرو عرب و آزمندانشان به گرد معاویه جمع شدند، در نتیجه از اطاعت على (علیه السلام) سر پیچیده و مدعى خلافت شد. على ناگزیر به جنگ شد. در صفین با او نبرد کرد و به اسیر شدن معاویه چیزى نمانده بود که عمرو بن عاص براى نجات او نیرنگى سوار کرد. به سپاه خود گفت تا قرآنها را بر سر نیزه کنند و وانمود کنند که خواستار داورى قرآن هستند.

آن گاه جنگهاى سخت دیگرى روى داد و معاویه مردم را به بخشش‏ها و هدایا و اموال فریفت و فرماندارى ما دام العمر مصر را به عنوان پاداش به عمرو عاص داد.

زیرا قبلا با هم شرط کرده بودند که در صورت پیروزى چنین شود. دولت اموى به مدت نود سال و سه ماه و سه روز بر گردن مسلمین سوار بود. چه خونهاى پاکى که بر زمین ریخت و شریعت و سنت را به بازى گرفت و تحریف‏ها پدید آورد و دروغ‏ها ساخت و تهمت‏ها زد.

۵۴- معقل ریاحى:

معقل بن قیس ریاحى از فرزندان ریاح بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم، (۵۷) متوفى به سال (…)، قهرمانى با شهامت و دلیر بود. از شیعیان امام على (علیه السلام) و از مدافعان او بوده است. در نبردها از جمله در جنگ صفین شرکت داشت. در کوفه ریاست داشت و از قهرمانهاى این شهر بود.

عمار بن یاسر او را با هرمزان همراه با خبر فتح شوشتر به نزد عمر بن خطاب برد و على (علیه السلام) او را با هزار سپاهى مجهز ساخت و گفت به سمت موصل و نصیبین حرکت کن و در «رقّه» به دیدار من آى. چون من به آنجا خواهم آمد. مردم را آرام کن و ایمن بدار و جز با کسى که با تو مى‏جنگد نبرد مکن در «خنکاى» صبح و عصر حرکت کن و از زمینهاى پست بگذار، در شب اقامت کن، آرام حرکت کن، و در شب راه مبر، زیرا خداوند شب را براى آرمیدن قرار داده است. تن خود و سربازانت را در آن آسایش ده و همین که سحر شد و سپیده گسترش یافت حرکت کن.

۵۵- مغیره بن احنث:

مغیره بن احنث بن شریق بن عمرو بن وهب بن علاج بن ابى سلمه بن عبد العزّى بن غیره بن عوف بن ثقیف ثقفى،(۵۸)  او با بنى زهره هم پیمان بود. مغیره در واقعه محاصره عثمان بن عفان مبارزه‏اى سخت کرد و با عثمان کشته شد.

۵۶- منذر عبدى:

منذر بن جارود بشر بن عمرو بن خنیس عبدى، (۵۹) متوفى به سال (۱۶۱ هجرى). از سروران سخاوتمند بود. در عصر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) تولد یافت. در جنگ جمل با على (علیه السلام) بود و امام امارت استخر را بدو سپرد ولى بعدها از او چیزهایى ناخوشایند شنید و او را به موجب نامه‏اى که به او نوشت بر کنار کرد.

آن گاه از على (علیه السلام) روى برتافت و عبید اللّه بن زیاد او را به حدود هند گمارد و در سال ۶۱ هجرى در آنجا درگذشت. گویند مذهب خوارج داشت و از شاعران به شمار مى‏آمد. اشعار او در منابع ثبت است.

۵۷- نعمان زرقى:

نعمان بن عجلان بن نعمان بن عامر بن زریق بن عبد حارثه بن مالک بن غضب بن جشم بن خزرج انصارى، (۶۰) متوفى به سال (…) شاعر و زبان انصار بود.

على (علیه السلام) او را بر بحرین گمارد. از بنى زریق هر کس که به نزد او مى‏آمد به او عطایا مى‏داد. در صفین شرکت کرد و از اشعار وى در منابع ادب و تذکره‏ها ثبت است.

۵۸- نوف بکالى:

ابو یزید نوف بن فضاله بکالى، (۶۱) که از تابعین بود، متوفى به سال (…) از یاران على (علیه السلام) و از شیعیان خاص او بود. در ساحت مسجد کوفه به نزد على (علیه السلام) آمد و گفت مرا پند ده

۵۹- هاشم مرقال:

ابو عمر هاشم بن عتبه بن مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهره قرشى زهرى، (۶۲) مقتول در صفین به سال (۳۷ هجرى) به «مرقال» معروف است. وى پسر برادر سعد بن ابى وقاص است. در کوفه منزل کرد و در روز «فتح» اسلام آورد. قهرمان و دلاور و از نیکان و فاضلان و از یاران على (علیه السلام) بود. امام در صفین رایت را بدو سپرد و چون به سرعت آنرا حمل مى‏کرد به «مرقال» ملقب شد. وى از اصحاب پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به حساب مى‏آید. در جنگ یرموک شام چشمش کور شد.

«جلولاء» از سرزمین فارس را او گشود و ایرانیان را مغلوب ساخت. به جنگ جلولاء، فتح الفتوح گفتند. غنایم این جنگ به هجده میلیون رسید.

پس از کشته شدن عثمان، هاشم مرقال به نزد ابو موسى اشعرى رفت. در آن وقت امیر کوفه بود گفت: اى ابو موسى با على بن ابی طالب (علیه السلام) که پس از پیامبر بهترین انسان این امت است بیعت کن ابو موسى گفت: شتاب مکن، بگذار ببینیم مردم چه مى‏کنند و اکثریت با کیست. از نزد او خارج شد در حالى که دست راست خود را بر دست چپ نهاده مى‏گفت: این بیعت من با کسى است که پس از پیامبر بهترین انسان این امت است.

به خانه آمد و از فرزندان خود آنهایى را که به سن بلوغ رسیده بودند برداشت و به سوى امام (علیه السلام) در «ذى قار» رفت و نخستین کسى بود که به امام پیوست و در صفین در کنارش شهید گردید. قبل از شهادت دستهاى او قطع شده بود. امام در باره‏اش دعا کرده بود که: خداوندا… شهادت در راه خویش و نیز مصاحبت پیامبرت (صلّى الله علیه وآله وسلّم) را روزى او گردان.

۶۰- همام:

همام بن شریح بن زید بن مره بن عمرو بن ضبیعه بن حارث بن دول بن صباح، (۶۳) متوفى به‏ سال (…). از شیعیان و دوستداران و یاران على (علیه السلام) و مردى عابد و وارسته و مجتهد بود. در کوفه مسکن کرد از ملازمان على بود. از مجالس و مواعظ او سود مى‏برد بسیارى از حکم و نوادر امام را در سینه محفوظ داشت.

۶۱- عایشه:

ام عبد اللّه عایشه دختر ابو بکر، (۶۴) در سال (۵۷ یا ۵۸ یا ۵۶ یا ۵۹ هجرى) در شصت سالگى درگذشت و ابو هریره بر او نماز گزارد و در بقیع به خاک سپرده شد از راویان حدیث و از صحابه و از همسران پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. به اقدامات و تحریکات و حوادث خونین دست زد. از آنهاست جنگ جمل که انسانهاى بى گناهى در آن قربانى شدند و خونهاى پاکى در آن به زمین ریخت.

آن گاه به مدینه بازگشت و زنان مهاجرین و انصار، و حتى صحابیان بزرگى چون مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص و ابن زبیر از کار او نکوهش کردند و خوارج نیز خروج او را همراه با سپاه به بصره زشت شمردند.

ثعالبى در «ثمار القلوب» (ص ۲۵۶) مى‏نویسد: امّ اوفى عبدى به نزد عایشه (رض) رفت و بدو گفت: یا ام المؤمنین چه مى‏گویى در باره زنى که بچه کودک کوچک خود را کشته است. گفت مستحق آتش است. ام اوفى گفت: کوچکتر از آن است که فکر مى‏کنى. گفت: مستوجب آتش است. ام اوفى گفت: چه مى‏گویى در باره زنى که هزاران نفر از فرزندان بزرگ خود را کشته است

۶۲- فاطمه زهراء:

ام الحسنین فاطمه دختر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم)، (۶۵) در سال دوم بعثت و به روایتى در سال پنجم بعثت متولد شد و در سال یازدهم هجرت شهید گردید. پیامبر در باره او سخنانى دارد که در کتب عامه و خاصه آمده است و اینجا جاى ذکر آنها نیست. در زندگى دردها و دشوارى‏ها و آزارهایى دید که انتظار آن نمى‏رفت. با آنکه صحابه پیامبر همگى این گفته پیامبر را شنیدند که فرمود: «فاطمه پاره تن من است.» هر کس او را شاد کند مرا شاد کرده و هر که او را برنجاند مرا رنجانیده است.

«فاطمه عزیزترین مخلوق در نظر من است.»

– پى‏نوشت‏ها –

(۱) – نشانیهاى نهج البلاغه که در پاورقیها آورده شده، نشان دهنده صفحه‏یى است که نام این کس در کجاى سخن على علیه السلام آمده است. در ضمن نهج البلاغه مورد نظر، نهج البلاغه «محمد عبده» نشر دار المعرفه بیروت که در ۳ جلد چاپ شده، مى‏باشد. (نهج البلاغه، ۲: ۱۲)
(۲) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۳) – نهج البلاغه، ۳: ۹۵.
(۴) – نهج البلاغه، ۳: ۹۵.
(۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۱۴.
(۶) – نهج البلاغه، ۲: ۶۳.
(۷) – نهج البلاغه، ۴: ۸۸.
(۸) – نهج البلاغه، ۱: ۹۳ و ج ۳: ۸.
(۹) – نهج البلاغه، ۳: ۹.
(۱۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۹.
(۱۱) – نهج البلاغه، ۴: ۷۶.
(۱۲) – نهج البلاغه، ۳: ۳۷.
(۱۳) – نهج البلاغه، ۳: ۷۶.
(۱۴) – نهج البلاغه، ۳: ۹.
(۱۵) – سوره نحل آیه ۱۲۶- ۱۲۷.
(۱۶) – نهج البلاغه، ۴: ۱۳.
(۱۷) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۱۸) – نهج البلاغه، ۲: ۹۸.
(۱۹) – نهج البلاغه، ۱: ۴۲ و ج ۲: ۱۹.
(۲۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۹.
(۲۱) – نهج البلاغه، ۱: ۳۴.
(۲۲) – نهج البلاغه، ۱: ۶۳.
(۲۳) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۸.
(۲۴) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳۱.
(۲۵) – نهج البلاغه، ۳: ۴.
(۲۶) – نهج البلاغه، ۳: ۱۱۳.
(۲۷) – نهج البلاغه، ۱: ۴۰.
(۲۸) – نهج البلاغه، ۱: ۷۶ و ج ۲: ۱۹ و ج ۲: ۸۸.
(۲۹) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۷.
(۳۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۶۷.
(۳۱) – نهج البلاغه، ۲: ۲۰۳.
(۳۲) – نهج البلاغه، ۱: ۳۴.
(۳۳) – نهج البلاغه، ۲: ۲۲۶.
(۳۴) – نهج البلاغه، ۲: ۲۳۲ و ۳: ۱۸.
(۳۵) – نهج البلاغه، ۲: ۶۸.
(۳۶) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۱ و ۱۳۶.
(۳۷) – نهج البلاغه، ۳: ۱۰۹.
(۳۸) – نهج البلاغه، ۳: ۱۸ و ۲۰.
(۳۹) – نهج البلاغه، ۳: ۷۰.
(۴۰) – نهج البلاغه، ۱: ۵۹.
(۴۱) – نهج البلاغه، ۳: ۶۰.
(۴۲) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۷.
(۴۳) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۴۴) – سوره نحل آیه ۱۰۶.
(۴۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸ و ۶۸.
(۴۶) – نهج البلاغه، ۳: ۶۷.
(۴۷) – نهج البلاغه، ۱: ۱۴۷.
(۴۸) – نهج البلاغه، ۳: ۵۸ و ۱۲۷.
(۴۹) – نهج البلاغه، ۳: ۱۱۷.
(۵۰) – نهج البلاغه نامه ۶۱.
(۵۱) – سوره زمر آیه ۹.
(۵۲) – نهج البلاغه، ۳: ۱۴.
(۵۳) – نهج البلاغه، ۱: ۱۱۶ و ج ۳: ۳۷.
(۵۴) – نهج البلاغه، ۱: ۴۳.
(۵۵) – نهج البلاغه، ۱: ۹۴ و ج ۳: ۶۸.
(۵۶) – نهج البلاغه، ۱: ۹۳ و ج ۳: ۳۰.
(۵۷) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳.
(۵۸) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸.
(۵۹) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳۲.
(۶۰) – نهج البلاغه، ۳: ۶۷.
(۶۱) – نهج البلاغه، ۴: ۲۳ و ج ۲: ۱۰۳.
(۶۲) – نهج البلاغه، ۱: ۱۱۶.
(۶۳) – نهج البلاغه، ۲: ۱۶۰.
(۶۴) – نهج البلاغه، ۱: ۴۴.
(۶۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۲.

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *