نویسنده: مصطفی بروجردی
اشاره
از زمانی که شریفرضی در سال ۴۰۰ ه’ ق کار جمع و تدوین نهجالبلاغه را به پایان رسانید، تا امروز که بیش از هزار سال از عمر این کتاب شگفتانگیز در حوزه فرهنگ اسلامی میگذرد، توجه اندیشمندان و معرفتپژوهان رشتههای مختلف اسلامی از ادب گرفته تا تاریخ، اخلاق، عرفان، حکمت و کلام، سیاست و حکمرانی و مدیریت، به این کتاب بهعنوان یکی از مهمترین منابع قابل استناد و قابل تأمل جلب شده است.
سنت شرحنویسی بر متون دینی قدمتی طولانی دارد. کتابهای مقدس ادیان مختلف از سوی عالمان دینی با دقت و تأمل مورد بررسیهای دقیق و موشکافانه قرار گرفتهاند. در تاریخ اسلام، پس از قرآن کریم که اصلیترین و اصیلترین منبع تمامی مسلمانان بشمار میرود، تقریباً هیچ کتاب مقدس دیگری، بسان نهجالبلاغه مورد شرح و تفسیر قرار نگرفته است. شارحان با انگیزههای گوناگون اقدام به شرحنویسی میکردهاند: توضیح واژگان دشواریاب، شرح مبانی کلامی، فلسفی موردنظر، تحلیل و تبیین حوادث تاریخی که به اجمال ذکر شدهاند، ذکر نکات ادبی و بلاغی، استفاده وعظگونه و اخلاقی از متون دینی و به تعبیری کمک به گسترش فرهنگ معنوی، نقل و نقد آرأ شارحان پیشین، نقد و بررسی اسنادی و اثبات صحت روایات، و حتی اثبات قدرت علمی نویسندگان شرح، در زمره این انگیزهها بشمار میروند.
در هر حال، انگیزه شارحان هرچه که بوده یا خواهد بود، ما اکنون وارث انبوهی از شرحهای گوناگون بر نهجالبلاغه هستیم که کم و بیش دارای مزایا و کاستیها، کژیها و راستیها و درستیها و نادرستیهاست. اما این همه، جزئی از فرهنگ مکتوب اسلامی بشمار رفته و بر ما است که در شناسایی همه – یا اهم آنها – هرچند به اجمال، بکوشیم.
نخستین شرح؟
در اینکه نخستین شرح نهجالبلاغه از سوی چه کسی نگاشته شده، ظاهراً توافقی میان کتابشناسان و نهجالبلاغهپژوهان وجود ندارد. برخی از احمدبن محمد الوبری بهعنوان نخستین شارح نام بردهاند، گروهی سیدفضلالله راوندی را اولین شارح دانستهاند.(۱)
- شرح سیدفضلالله راوندی
تألیف: تاجالاسلام سیدضیأالدین ابوالرضا فضلاللهبن علی راوندی از بزرگان علم و ادب شیعی در سده ششم هجری است.
راوندی در سفر خود به نجف، نسخه اصل نهجالبلاغه را ملاحظه نموده و از روی آن نسخهای برای خود نویسانیده و در ربیعالاول ۵۱۱ به پایان رسانیده و پس از اتمام نسخه آنرا قرائت، مقابله و تعلیقاتی بر آن نوشته و کلمات و جملات دشوار آنرا شرح کرده، که بهعنوان اولین شرح بر نهجالبلاغه قلمداد شده است.(۲)
نسخهای از نهجالبلاغه در دست است که محمدصادقبن محمد شفیعیزدی در ۱۱۳۲ از روی ابوالفتوح احمدبنابیعبدالله بلکوبن ابیطالبآبی از روی نسخه سیدفضلالله راوندی تحریر نموده و حواشی راوندی در آن نقل شده است.(۳)
- شرح نهجالبلاغه وبری
احمدبن محمد وبری خوارزمی از فضلای قرن ششم هجری، شرحی بر نهجالبلاغه نوشته که نظرش فقط شرح مشکلات آن بوده است. از این شرح، بیهقی در معارج نهجالبلاغه و قطبالدین کیدری در حدائقالحقائق و ابنعتایقی در شرح خود بر نهجالبلاغه، نقل نمودهاند. ولی اصل این شرح در حوادث ایام از بین رفته و به دست ما نرسیده است.(۴)
- معارج نهجالبلاغه یا شرح ابنفندق بیهقی
تألیف: ظهیرالدین ابیالحسن علیبن زید انصاری اوسی بیهقی ملقب به فرید خراسان و ابنفندق (متولد ۴۹۳ – متوفای ۵۶۵ ه’.ق)(۵)
شرح معروفی است که بیهقی در دو جزء بر نهجالبلاغه نوشته، جزء اول آنرا در ۹ ربیعالاول ۵۵۲ و جزء دوم آنرا در ۱۳ جمادیالاولی ۵۵۲ به پایان رسانیده است.
از این کتاب نسخه منحصری در آستان قدس رضوی به شماره ۲۰۵۲ موجود است،(۶) و از روی همان نسخه از سوی کتابخانه حضرت آیتالله مرعشی در قم سال ۱۴۰۹ ه’.ق به تحقیق استاد کتابشناس محمدتقی دانشپژوه به چاپ رسیده است.
- منهاجالبراعه فی شرح نهجالبلاغه
تألیف: قطبالدین سعیدبن عبداللهبن حسین راوندی مشهور به قطب راوندی (م ۵۷۳ ه’.ق)
شرح علمی و ادبی مهمی است بر نهجالبلاغه و به گمان برخی اولین شرح نهجالبلاغه نیز بهشمار میرود. این شرح را قطب راوندی در اواخر شعبان ۵۵۶ به پایان رسانیده و سرآغازش چنین است:
«الحمدلله الذی جعل آل محمد أصول البراعه و فروعها واتخذهم – و هم رحمه للعالمین – معدن البلاغه وینبوعها.»
نسخ متعددی از این شرح بهدست ما رسیده که استاد فقید سیدعبدالعزیز طباطبائی هفت نسخه آنرا معرفی نموده است.(۷) و تاکنون سهبار به چاپ رسیده، بار اول در حیدرآباد هند در سه جلد به تصحیح شیخعزیزالله عطاردی در سال ۱۴۰۳ ه’.ق، بار دوم چاپ دوم همان تصحیح در تهران، بار سوم از سوی کتابخانه حضرت آیتا… مرعشی در قم سال ۱۴۰۶ به تصحیح سیدعبداللطیف قرشی کوهکمری.
شرح قطب راوندی مأخذ و مصدر شروح بعدی نهجالبلاغه قرار گرفته و قطبالدین کیدری در حدائقالحقائق و علیبن ناصر در اعلام نهجالبلاغه و ابنابیالحدید در شرحش در موارد متعدد از آن نقل و متعرض آرأ وی شدهاند.
- حدائقالحقائق فی فَسردقائق أفصحالخلائق
تألیف: قطبالدین ابوالحسن محمدبن حسین بیهقی کیدری نیشابوری، مشهور به قطبالدین کیدری (زنده در سال ۶۱۰ ه’.ق)(۸)
کیدری شرحش را در اواخر شعبان سال ۵۷۶ ه’.ق به پایان رسانیده و در آن از شرح قطبالدین راوندی و فرید خراسان بهره جسته است. سرآغاز شرح وی چنین است:
«الحمدلله الذی جل جناب عظمته من ان یتصور بالأوهام»
از شرح کیدری نسخ متعددی در دست است و تاکنون سهبار به چاپ رسیده است، بار اول در هند سال ۱۴۰۴ ه’.ق به تصحیح شیخ عزیزالله عطاردی در سه جلد، بار دوم تجدید همان چاپ در تهران در سال ۱۴۱۵ ه’.ق، بار سوم در ایران با تحقیق مجدد به چاپ رسیده است.
- شرح ابنابیالحدید
نگارش شرح نهجالبلاغه از سوی عزالدین ابیحامد عبدالحمیدبن هبها المدائنی مشهور به ابنابیالحدید(۹) (۶۵۶ – ۵۸۶ ه’.ق) تحولی اساسی در نگارش شروح نهجالبلاغه تلقی میگردد. زیرا وی علاوه بر اینکه بر ادب عرب تسلط وافر داشته و اشعاری نیکو نیز سروده، بر تاریخ فقه، و کلام نیز احاطه داشته است. از اینرو شرح وی در طی قرون و اعصار گذشته همواره موردتوجه علاقمندان کلام مولی۷ بوده است.(۱۰) ضمن اینکه وی ظاهراً نخستین شارح غیرشیعی نهجالبلاغه نیز هست. شرح ابنابیالحدید از حیث بیان زیبائیهای ادبی نهجالبلاغه و ذکر مسائل تاریخی از اهمیت ویژهای برخوردار است. هرچند این شرح به زبان عربی نگاشته شده، اما چند ترجمه از آن به زبان فارسی دیده میشود. از جمله شمسالدین محمدبن مراد – که ظاهراً از دانشمندان عصر صفوی است – آنرا به پارسی برگردانده است. هرچند این ترجمه تاکنون بهصورت خطی باقی مانده است.(۱۱) ترجمهای دیگر نیز با نام مظهر البینات اثر نصرالله تراببن فتحالله دزفولی از این شرح وجود دارد که آن نیز مخطوط است.(۱۲) گزیدهای از این شرح، در سالیان اخیر توسط استاد دکتر محمود مهدوی دامغانی به زبان فارسی شیوا و زیبا ترجمه و در چند مجلد از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده است. علاوه بر ترجمههای یادشده، برخی نیز گزیدههایی از آنرا به زبان اصلی کتاب – یعنی عربی – فراهم کردهاند. از جمله میتوان به این گزیدهها اشاره کرد: التقاط الدر رالنخب اثر محمدبن قنبر کورعلی مدنی کاظمی،(۱۳) الدرالنضید اثر فخرالدین عبداللهبن المویدبالله(۱۴) و مختصر شرح ابن ابیالحدید اثر سلطان محمودبن غلامعلی طبسی مشهدی (م ۱۰۹۷ ه’.ق).(۱۵)
با اینهمه، شرح ابن ابیالحدید، علیرغم استقبال فراوان، مورد نقدهای متعدد و جدی، عمدتاً از سوی منتقدان شیعی، نیز قرار گرفته است. از جمله میتوان به نقد احمدبن طاوس (م ۶۷۳ ه’.ق) با نام الروح فینقض ماابرمه ابن ابیالحدید، اشاره کرد.(۱۶) شیخیوسف بحرانی (م ۱۱۸۶ ه’.ق) هم انتقادات خود را بر این اثر سلاسل الحدید لتقیید ابن ابیالحدید، نامیده است.(۱۷) کتاب دیگری با نام سلاسل الحدید فی رد ابن ابیالحدید اثر مصطفی بن محمدامین (م ۱۳۳۱) دیده میشود.(۱۸) از دیگر نقدها میتوان به الرد علی ابن ابیالحدید اثر شیخ علیبن حسن بلادی بحرانی (م ۱۳۴۰)،(۱۹) الشهابالعتید علی شرح ابن ابیالحدید، نگاشته شیخعبدالنبی عراقی،(۲۰) والرد علی ابن ابیالحدید اثر شیخطالب حیدر اشاره کرد.(۲۱)
ابن ابیالحدید در مبانی کلامی، معتزلی و بهعلت موافقت با جاحظ، معتزلی جاحظی است. هرچند برخی کوشیدهاند از ابن ابیالحدید چهرهای بهعنوان یک شیعی غالی نشان دهند، اما بررسی شرح نهجالبلاغه نشانگر گرایشات معتزلی او است. وی در آغاز کتاب، اتفاق همه شیوخ معتزلی خود را بر صحت شرعی بیعت با خلیفه اول نقل نموده و بر فقدان نصی از جانب رسولالله (ص) در بیعت با وی تأکید میکند و میافزاید انتخاب مردم که هم به اجماع و هم به غیراجماع، راه تعیین پیشوا شمرده شده، موجب صحت آن است. همو به پیروی از مکتب معتزله بغداد، امام علی (ع) را برتر از خلفای پیشین دانسته و این برتری را هم در کثرت ثواب و هم در فضایل و خصال حمیده میداند. با اینهمه بهعقیده او، افضلیت امام، امری ضروری نیست! همچنین او معتقد است که هیچ نصی بر خلافت امیرالمؤمنین علی(ع) از سوی پیامبر(ص) وارد نشده است.
ابن ابیالحدید این اثر را در بیست جزء و بهنام ابنعلقمی وزیری تألیف کرد. وی نگارش این شرح را در اول رجب ۶۴۴ هجری آغاز و در پایان صفر ۶۴۹ تمام کرد. او در پایان کتاب خود مینویسد. تدوین این اثر چهار سال و هشت ماه طول کشید که برابر است با مدت خلافت حضرت علی(ع). به گزارش هندوشاه به پاس نگارش این اثر هدایایی گرانقیمت از سوی ابنعلقمی به او اهدا شد.
اهمیت شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، با چشمپوشی از نقاط ضعف عقیدتی، عمدتاً در گزارشهای مفصل تاریخی است. او در تدوین این گزارشها علاوه بر استفاده از منابع مشهوری چون اغانی ابیالفرج اصفهانی، سیره ابنهشام و تاریخ طبری، از برخی منابع نادر استفاده کرده که امروزه از میان رفته یا در دسترس قرار ندارند.
از این جمله میتوان به کتابهایی نظیر المقالات تألیف زرقان شاگرد ابراهیمبن سیار نظام، المقالات ابوالقاسم کعبی بلخی، کتاب فضایل امیرالمؤمنین علی(ع) اثر احمدبن حنبل، کتاب الجمل هشامبن محمد کاتبی و کتاب الکنت از ابراهیمبن سیار نظام، اشاره کرد.
گذشته از شرح حوادثی که بهگونهای در متن نهجالبلاغه بدان اشاره شده، شرح ابن ابیالحدید به لحاظ حضور و حیات وی در زمان حمله مغول و انعکاس حوادث مربوط به خروج مغول، فتح ماورأالنهر و خراسان و عراق و دیگر نواحی و هجوم آنان به بغداد، از منابع مهم تاریخی در این موضوع بهشمار میرود.
با اینهمه ابن ابیالحدید گاه چنان در نقل حوادث تاریخی راه افراط را در پیش میگیرد که میتوان تاریخ ابن ابیالحدید را از شرح نهجالبلاغه وی بسان کتابی مستقل استخراج کرد. و گاه در پارهای موارد اصلاً اشارهای به حادثه تاریخی نمیکند.
درمورد مباحث ادبی نیز این افراط و تفریط گاه به چشم میخورد. در برخی موارد نیز اشتباهات چشمگیری دیده میشود. برای نمونه وی خطبه ۳۹ را به حادثه غارت نعمانی نسبت میدهد، درحالیکه این خطبه به مناسبت کشته شدن محمدبن ابیبکر ایراد شده است. نیز خطبه ۲۹ را به حادثه غارت ضحاک نسبت میدهد، درحالیکه مربوط به داستان معاویه است.(۲۲) از دیگر مواردی که درباره شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید گفته شده، عدم رعایت مناسبت نقل مطالب در بسیاری از موارد است، هرچند که بسیاری از این مطالب دارای اهمیت هستند.(۲۳)
- مصباحالسالکین
معروفترین شرح نهجالبلاغه در سده هفتم قمری، مصباحالسالکین اثر محدث، فقیه و متکلم برجسته شیعی، کمالالدین میثمبن علیبن میثم بحرانی است. این عالم فرزانه، معاصر خواجه نصیرالدین طوسی بوده و ظاهراً میان آن دو رابطه استادی و شاگردی دوجانبه برقرار بوده است. بدینگونه که خواجه نزد وی به آموزش فقه و او نزد خواجه به آموزش کلام پرداخته است. هرچند گفتهاند مقام فقهی او بسان مقام کلامی خواجه بوده است، با اینهمه مهمترین اثر وی که همین شرح نهجالبلاغه است، بیش از همه شرحی به روش کلامی و فلسفی است.(۲۴)
قبل از پرداختن به روش ابنمیثم در این شرح و ذکر ویژگیهای آن، لازم به تذکر است که وی پس از نگارش این شرح، آنرا تلخیص نموده و آنرا اختیار مصباحالسالکین نامیده است.
ویژگیها:
-۱ ابنمیثم در آغاز جلد نخست، مقدمهای در حدود هفتاد صفحه پیرامون مباحث ادبی نگاشته، موضوعاتی نظیر دلالت الفاظ، اقسام لفظ، مباحث اشتقاق الفاظ، ترادف و توکید، مشترک لفظی، بلاغت و فصاحت، محاسن کلام، حقیقت و مجاز، تشبیه، استعاره، حقیقت نظم، اقسام نظم، حقیقت خطابه، مبادی و اقسام خطابه، امور مختلف در زیبایی خطابه را توضیح داده است.
-۲ در ادامه همین مقدمه بحثی جالب پیرامون شخصیت و فضائل انسانی امام امیرالمؤمنین۷ وجود دارد. او در این بحث که طی چند فصل ذکر شده، از ابعاد مختلف به بررسی شخصیت امام۷ میپردازد: فضیلتهای بیرونی امام۷ (ص ۷۵) فضیلتهای نفسانی امام۷ در ابعاد نظری و عملی (ص ۷۹)، کرامات امیرالمؤمنین (ص ۸۲).
-۳ وی در این شرح به سایر شرحهای قبل از خود نظر داشته و گاه با نقل کلمات شارحان پیشین به تأیید یا تضعیف اقوال آنان میپردازد. (برای نمونه ج ۱ ص ۱۰۵)
-۴ استفادههای بجا و شایسته از قرآن کریم در توضیح و تفسیر کلام مولی۷. (برای نمونه ص ۱۱۶، ۱۱۷)
۵ – اشاره به اقوال ادیبان گذشته در فهم کلمات نهجالبلاغه (ص ۱۱۶).
اما مهمترین ویژگی شرح ابنمیثم، صبغه کلامی و فلسفی آن است. ابنمیثم بهعلت مطالعات گسترده حکمی و کلامی، با نگاه یک متکلم شیعی کوشیده است تا به بررسی و شرح نهجالبلاغه بپردازد. این ویژگی ضمن آنکه یک امتیاز برای این شرح تلقی گردیده اما بهعلت تحتالشعاع قرار گرفتن سایر مسائل، مورد نقد برخی از شارحان دیگر قرار گرفته است. نقد دیگری که بر این شرح مطرح گردیده کثرت استناد به روایات غیرشیعی و ضعف استفاده از منابع روایی و نقلی شیعی است. همچنین در مباحث ادبی و لغوی نیز نقدهایی به این شرح وارد شده است.(۲۵)
- شرح علامه حلی
تألیف: علامه جمالالدین ابومنصور حسنبن یوسفبن مطهر حلی (م ۷۲۶ ه’.ق) درباره شرح علامه حلی بر نهجالبلاغه، نظرات کتابشناسان متفاوت است. علامه حلی در کتابش «خلاصهالاقول فی معرفهالرجال» در ضمن آثارش کتاب «مختصر نهجالبلاغه» را یاد کرده است.(۲۶) ولی در الذریعه عنوان شده که در برخی نسخالخلاصه نام کتاب “کتاب مختصر شرح نهجالبلاغه” ذکر شده است.(۲۷) و در کشفالحجب توضیح داده شده که علامه حلی شرح ابنمیثم را تلخیص نموده است(۲۸) و ظاهر سخن وی چنان است که نسخهای از کتاب را ملاحظه نموده است. و در روضاتالجنات نیز شرح نهجالبلاغه، ضمن آثار موجود علامه حلی یاد شده است.(۲۹)
نسخهای از شرح نهجالبلاغهای در کتابخانه دکتر علیاصغر مهدوی در تهران موجود است که طبق قرائن قطعیه مؤلف آن از دانشمندان سده هشتم هجری است. و گفته شده که این شرح همان شرح علامه حلی است. خوشبختانه این نسخه با تحقیق شیخعزیزالله عطاردی باعنوان “شرح نهجالبلاغه شارح محقق من اعلام القرن الثامن” در سال ۱۳۷۵ ه’.ش در ۵۳۰ صفحه منتشر شده است که محقق، انتساب آنرا به علامه حلی یقینی نمیداند.
اما قرائن قوی احتمال انتساب آن به علامه حلی، مردود نیست. از جمله آنکه در این شرح سوال و جوابی بین شارح و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی طرح شده، که اینگونه سوال و جوابها بین علامه حلی و خواجه رشیدالدین در موارد متعدد دیگر، در دست است. از جمله رساله فوائد زیارت خواجه رشیدالدین فضلالله است که آنرا در سال ۷۰۹ ه’.ق در پاسخ علامه حلی نگاشته است.(۳۰)
همچنین مناظرهای بین علامه حلی و خواجه رشیدالدین درباره جمع بین آیه «قل رب زدنی علماً» و حدیث حضرت علی۷ «لو کشف الغطأ ما ازددت یقیناً» صورت گرفته که امروزه نسخه آن در دست است.(۳۱)
همچنین در کتاب «کاوشی در نهجالبلاغه» درباره انتساب این شرح به علامه حلی بحث شده است.(۳۲)
- شرح ابنعتایقی
تألیف: کمالالدین عبدالرحمنبن محمدبن ابراهیم عتایقی حلی مشهور به ابنعتایقی از دانشمندان شیعی سده هشتم هجری.(۳۳)
ابنعتایقی شرح خودش را در چهار جلد تألیف نموده و جلد سوم آنرا در ۷۸۶ ه’.ق به پایان رسانیده است. او شرحش را از سه شرح ابنمثیم و ابن ابیالحدید و قطبالدین کیدری گزینش نموده و در مواردی نظرات ابن ابیالحدید را نقد نموده است.
از شرح ابنعتایقی فقط جلد اول و جلد سوم آن باقیمانده که از سوی بنیاد نهجالبلاغه در دست تحقیق و انتشار است. اما از جلد دوم و چهارم تاکنون نسخهای شناسایی نشده است.(۳۴)
- شرح الهی اردبیلی «منهجالفصاحه»
تألیف: کمالالدین حسینبن شرفالدین عبدالحق اردبیلی متخلص به الهی (م ۹۵۰ ه’.ق)(۳۵)
الهی چهار اثر درباره نهجالبلاغه تألیف نموده که عبارتند از:
-۱ شرح کبیر نهجالبلاغه که آنرا “منهجالفصاحه فی شرح نهجالبلاغه” نامیده و به شاهاسماعیل صفوی تقدیم نموده است. تاکنون نسخهای از این شرح شناسایی نشده است. و آنچه در فهارس بهنام منهجالفصاحه الهی اردبیلی، معرفی شده تلخیص این کتاب بوده نه اصل آن.
-۲ نهجالفصاحه یا منتخب منهجالفصاحه، الهی اردبیلی بعد از نگارش شرح کبیر خود بر نهجالبلاغه، چون همت مردمان را از مطالعه آن به سبب تفصیلش قاصر دید، آنرا بهنام شاه طهماسب صفوی تلخیص و “نهجالفصاحه” نامید. از این شرح نسخههای متعددی در دست است و در فهارس با نام “منهجالفصاحه” معرفی شده است. این شرح به پارسی است و تاکنون به چاپ نرسیده است.
-۳ ترجمه نهجالبلاغه، ترجمه روانی است از نهجالبلاغه و گویا اولین ترجمه فارسی نهجالبلاغه است. این ترجمه بهصورت چاپ سنگی به چاپ رسیده است.
-۴ شرح و ترجمه کنایات و استعارات منهجالفصاحه، الهی اردبیلی این رساله را به درخواست سیدجلالالدین احمد مشهور به صفار مشهدی طوسی، نگاشته و در آن استعارات و تمثیلات بهکار رفته در شرح کبیرش “منهجالفصاحه” را تفسیر نموده است. نسخهای از بخش آغازین این کتاب در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری میشود.(۳۶)
- شرح ملافتحالله کاشانی «تنبیهالغافلین»
تألیف: ملافتحاللهبن شکرالله شریف کاشانی (م ۹۸۸ ه’.ق) ترجمه و شرح پارسی است از نهجالبلاغه، این شرح بهصورت مزجی صورت گرفته و اغلب جنبه ادبی و لغوی دارد.
از این شرح نسخ متعددی در دست است و اخیراً دوبار بهصورت زیبا (بار اول در سه جلد و بار دوم در دو جلد) منتشر شده است. این شرح شباهت زیادی با ترجمه الهی اردبیلی دارد و در موارد متعددی کلمات و الفاظ عین هم هستند.
- منهاجالولایه فی شرح نهجالبلاغه
این شرح اثر جمالالسالکین عبدالباقی صوفی تبریزی (م ۱۰۳۹ ه’.ق) و ملقب به دانشمند است. منهاجالولایه شرحی موضوعی بر نهجالبلاغه است. دانشمند، خطبههای نهجالبلاغه را در دوازده باب تقسیمبندی کرده است:
باب اول: ستایش خداوند، توحید ذاتی، اسمائی و افعالی او، بیان شگفتیهای آفرینش؛
باب دوم: ستایش پیامبر۶ و آل او، و مناقب آنچه که او آورده است: قرآن کریم و اسلام؛
باب سوم: بیان شرافت دانش، هدایت، و اوصاف عالمان؛
باب چهارم: تقوی، صفات متقین و شعار اولیأ و صالحان؛
باب پنجم: حکمتهای ظریف، مثالهای لطیف و آداب؛
باب ششم: وصایا، نصیحتها و مواعظ؛
باب هفتم: دوری از دنیای گذرا و روی آوردن به آخرت جاودان؛
باب هشتم: مذمت کبر و فخر و حسد و توبیخ متکبران؛
باب نهم: مذمت ظلم و ظالمان و هرکس که با هدایت و دین به مخالفت برمیخیزد؛
باب دهم: قوانین عدالت و حکم و سیاست مُدن؛
باب یازدهم: معاد، احوال مرگ و قبر و احوال حشر و قیامت و ورود به بهشت و دوزخ؛
باب دوازدهم: دعا.
در هریک از این بابها، تعدادی خطبه مورد شرح قرار گرفتهاند. با اینهمه تعدادی از خطبههای باب نهم و تمامی خطبههای بابهای دهم و دوازدهم بدون شرح باقیمانده که ظاهراً مؤلف موفق به شرح آنها نشده است. نکته دیگر اینکه در این شرح تکیه اصلی بر شرح خطبهها بوده و به نامهها و حکمتهای قصار کمتر توجه شده است.
روش مؤلف بدین قرار است که در هریک از ابواب فوقالذکر چند خطبه که مناسب باعنوان بوده برگزیده و پس از بیان عبارتی کوتاه از هریک از خطبهها – و گاه چند عبارت – به شرح آن خطبه پرداخته است.
این شرح، در همه موارد، یکسان نیست. در برخی خطبهها با تفصیل بیشتر و برخی دیگر بسیار فشرده و مختصر و حتی در پارهای موارد تنها ترجمه عبارات نهجالبلاغه است.
همچنین در ابواب گوناگون تعداد خطبهها از یکسانی برخوردار نیست. برای نمونه در باب نخست هفت خطبه مورد شرح قرار گرفتهاند که مفصلترین ابواب کتاب را تشکیل میدهند. در باب دوم بیست خطبه، در باب سوم چهار خطبه و در باب چهارم تنها یک خطبه شرح شده است.
شرح عبدالباقی شرحی ترکیبی است: عرفان، ادب، اخبار و روایات، حکت و کلام و اخلاق به وفور در این شرح دیده میشوند. او برحسب مورد از اقوال بزرگان اهل معرفت – نظیر ابنعربی، صدرالدین قونوی، روزبهان بقلی شیرازی، قشیری، خواجه نصیرالدین طوسی، مولوی، عطار، شبستری و ابنفارض – برای فهم و درک کلام بلند امام(ع) بهره میجوید.
در یک کلام، از شرح عبدالباقی بشدت بوی عرفان شیعی استشمام میشود. انتخاب دوازده باب و شروع از توحید و ختم آن به معاد و دعا، نشان از گرایشات شدید سلوکی شیعی دارد.
این شرح که تا روزگار ما در کتابخانههای مختلف بصورت خطی باقیمانده بود، با همت جناب آقای حبیبا… عظیمی و به کوشش دفتر نشر میراث مکتوب در دو جلد عرضه شده و در اختیار طالبان فهم کلام مولی۷ قرار گرفته است.
- شرح روغنی قزوینی
تألیف: مولی محمد صالحبن محمدباقر روغنی قزوینی از دانشمندان سده یازدهم هجری؛ شرح مزجی است بر نهجالبلاغه که به جهت مزجی بودن آن گاهی از آن با نام ترجمه نهجالبلاغه نیز یاد میشود. این شرح بهصورت سربی در سال ۱۳۲۱ ه’.ق به اهتمام میرزاعلی ادیب خلوت فرزند میرزااسماعیل عماد لشکر آشتیانی به چاپ رسید و در آن چاپ این کتاب اشتباهاً به مولی صالحبن محمد برغانی قزوینی (م ۱۲۸۳ ه’.ق) نسبت داده شده است.(۳۷)
نسخ متعددی از این کتاب در دست است و چهل سال پیش با تصحیح و حواشی سیدابراهیم میانجی در چهار جلد منتشر شده است.(۳۸) و تصحیح مجددی از آن در حال انجام است.(۳۹)
- بهجهالحدائق و حدائقالحقائق
این دو شرح از آثار سیدعلأالدین محمد گلستانه اصفهانی (م ۱۱۱۰ ه’.ق) است.
بهجهالحدائق، شرحی مختصر – اما کامل – بر نهجالبلاغه بوده و دربردارنده توضیحاتی پیرامون عبارات دشوار نهجالبلاغه است.(۴۰)
حدائقالحقائق فی شرح کلمات کلامالله الناطق: شرحی مفصل – اما ناتمام – بوده که تنها تا خطبه ۱۳ نهجالبلاغه را شرح داده،(۴۱) از این شرح سه مجلد باقیمانده و سرنوشت باقی مجلدات نامعلوم است. اساس این شرح تفصیلی بر اخبار و روایات بوده، هرچند شارح از ذکر نکات ادبی و سخنان بزرگان ادب هم غفلت نورزیده است. مهمترین ویژگی این شرح، تحقیقی مفصل پیرامون موضوع امامت است که در طی آن به تمامی شبهات مخالفان پاسخ داده شده است.
گلستانه شرح سومی نیز بر نهجالبلاغه نگاشته که آن شرح مفصل خطبه همام است. او تمامی این شرح را در فصل بیستونهم کتابش «روضهالعرفأ فی شرحالاسمأالحسنی» درج نموده است.(۴۲)
هیچکدام از شروح گلستانه به چاپ نرسیده و نسخ متعددی از آنها در دست است.
- شرح نواب لاهیجی
تألیف: ملامحمدباقربن محمد نواب لاهیجی اصفهانی از دانشمندان سده سیزدهم هجری؛ شرح و ترجمه مفصلی است از نهجالبلاغه که مؤلف جلد اول آنرا در سال ۱۲۲۵ و جلد دوم را در سال ۱۲۲۶ به پایان رسانیده است. این شرح را مؤلف بهنام فتحعلیشاه قاجار تألیف نموده است.
نسخ متعددی از این شرح در دست است و بار اول در سال ۱۳۱۷ ه’.ق در تهران به چاپ رسیده و در سال ۱۳۷۹ ه’.ش از سوی دفتر نشر میراث مکتوب در تهران در سه جلد به شکل زیبا و تحقیقی، مجدداً به چاپ رسیده است.
- شرح دنبلی خویی «الدره النجفیه فی شرح نهجالبلاغه الحیدریه»
تألیف: آیتالله شهیدمیرزا ابراهیمبن حسین دنبلی خویی (شهادت ۱۳۲۴ ه’.ق).(۴۳)
مؤلف شرحش را در دو جلد تألیف نموده و جلد اول آنرا در سال ۱۲۷۳ در دهه دوم صفر و جلد دوم آنرا در جمادیالاول ۱۲۹۱ به پایان رسانیده است. شرح وی گزیدهای از شرح ابنمیثم بحرانی است. و نسخ متعددی از آن در دست است که جلد اول نسخه اصل مؤلف در مدرسه نمازی خویی(۴۴) و جلد دوم در کتابخانه آیتالله مرعشی(۴۵) نگهداری میشود. این شرح در زمان حیات مؤلف در تبریز به صورت سنگی به چاپ رسیده است. و اخیراً از طرف اداره اوقاف چاپ مجدد و تحقیقی آن در دست انجام است.
- منهاجالبراعه فی شرح نهجالبلاغه
در میان شرحهایی که در قرن سیزدهم هجری بر نهجالبلاغه نگاشته شده منهاجالبراعه اثر ارزنده علامه محقق مرحوم حاجمیرزا حبیبالله هاشمی خویی، از جایگاه ویژهای برخوردار است. این کتاب که یکی از گستردهترین شرحهای نهجالبلاغه بشمار میرود، شرحی از آغاز نهجالبلاغه تا پایان خطبه دویست و بیست و هشتم بوده و در چهارده مجلد انتشار یافته است. علامه محقق معاصر استاد حسن حسنزاده آملی با نگارش تکلمهای در پنج مجلد و مرحوم استاد محقق محمدباقر کمرهای نیز با نگارش دو مجلد دیگر به همان سبک و سیاق این شرح ناتمام را به اتمام رساندهاند. در نتیجه دوره کامل شرح دارای بیستویک جلد بوده که محصول تلاش این سه عالم فرزانه است. لازم بهیادآوری است که ناتمام ماندن شرح نهجالبلاغه مرحوم خویی بهعلت وفات ایشان در سال ۱۳۲۴ ه’.ق بوده است.
مؤلف در آغاز دیباچه ضمن ستایش از نهجالبلاغه به سه شرح از شرحهای معروف (راوندی، ابن ابیالحدید و ابنمیثم) اشاره و بطور اجمال به برخی از کاستیهای آنها اشاره میکند. وی آنگاه انگیزه خود را از نگارش این شرح، فقدان شرحی درخور و شایسته بر نهجالبلاغه دانسته و میگوید کوشیده است تا شرحی عرضه کند که دشواریهای متن را آسان نموده و حجابهای فهم را بدرد، بین واژگان، ترجمان و اعراب جدایی انداخته و دقایق معانی و حقایق بیانی را آشکار سازد، مشکلات معانی را با بهترین بیان تبیین کند و معضلات مبانی نهجالبلاغه را با بیانی متقن تفسیر نماید و در این راستا از قرآن کریم و روایات ائمه طاهرین بهرهمند شده است. همچنین این شرح دارای ویژگیهایی است که در سایر شرحها نایاب یا کمیاب است:
-۱ ضبط اعداد متن نهجالبلاغه جهت تسهیل امر پژوهندگان،
-۲ تقسیم خطبهها و کلمات طولانی به چند قسمت،
-۳ جداسازی میان لغت، معنی و اعراب و ذکر نکات لطف ادبی،
-۴ شرح آمیخته با متن (شرح مزجی)،
۵ – اشاره به مواردی که ابن ابیالحدید از جاده صواب خارج شده و نقد آرأ و دیدگاههای وی،
۶ – اشاره به حوادث تاریخی مذکور در نهجالبلاغه،
-۷ ذکر سلسله سند هریک از بخشهای نهجالبلاغه.
مؤلف سپس در مقدمهای گسترده، به مهمترین مباحث بلاغی پرداخته و بیش از دویست صفحه را به این مباحث اختصاص داده است. سپس مختصری به شرح نام، القاب، کنیهها و شمایل و صفات امیرالمؤمنین علی(ع) پرداخته و آنگاه به سیدرضی و نهجالبلاغه میپردازد.
این شرح به زبان عربی فصیح نگاشته شده و از گستره معلومات ادبی، روایی، قرآنی، تاریخی نویسنده حکایت میکند.
- بهجالصباغه فی شرح نهجالبلاغه
در میان شرحهای نهجالبلاغه، بهجالصباغه فی شرح نهجالبلاغه اثر علامه معاصر مرحوم شیخمحمدتقی تستری (= شوشتری) (م ۱۳۷۴ ه’. ش) یک اثر ممتاز و به لحاظ روش قطعاً بینظیر است. این عالم فرزانه که در فقه، رجال و تراجم و حدیث صاحبنظر و دارای دهها جلد اثر تحقیقی در این سه حوزه معرفتی شیعی بوده و تا سنین کهولت، پرکار و پرتلاش به تتبع و پژوهش اشتغال داشت، با نگارش این شرح که در چهارده مجلد نسبتاً قطور انتشار یافته، به حق نقطه عطفی در شرحنویسی بر نهجالبلاغه ایجاد کرد.
او در آغاز کتاب خود ضمن ستایش نهجالبلاغه و کلام امیرالمؤمنین(ع). به نقد و ارزیابی عالمانه نهجالبلاغه پرداخته و برخی از تحریفهایی را که توسط سیدرضی در سخنان آن حضرت صورت گرفته، خاطرنشان میسازد. همچنین اشتباهات سیدرضی را در انتساب سخنانی به آن حضرت که براساس شواهد، مربوط به امیرالمؤمنین نیست، یادآور میشود. نیز برخی از موقعیتهای خطابهها و کلمات آن حضرت را که سید اشتباهاً ذکر کرده برمیشمرد. بیتردید، چنین رویکردی به نهجالبلاغه و سیدرضی پیش از علامه تستری در میان شارحان نهجالبلاغه دیده نمیشود.
وی در همین مقدمه و پس از ذکر مطالب فوق به اهم شرحهای نهجالبلاغه پرداخته و از آن میان سه شرح ابن ابیالحدید، ابنمیثم و خویی را به ترتیب بهترین شرحها میداند. با اینهمه، از دیدگاه علامه تستری، این شرحها ضمن داشتن نقاط قوت، خالی از ضعف نبوده و بر این اساس یکیک این شرحها مورد نقد اجمالی قرار میگیرند.
بدینترتیب، وی تصمیم میگیرد تا شرحی جامع بر نهجالبلاغه بنویسد که فاقد کاستیها و کژیهای شرحهای دیگر باشد. اما برخلاف سنت رایج در شرحنویسی، که براساس ترتیب خطبهها، نامهها و کلمات قصار شرح صورت میگیرد، وی بر آن میشود تا طرحی نو در انداخته و با چشمپوشی از سنت ترتیب لفظی، براساس “ترتیب معنوی” شرح خود را سامان دهد. بدینسان این شرح نخستین شرح موضوعی مفصل بر نهجالبلاغه است که در شصت فصل طراحی و تدوین شده است. این موضوعات عبارتند از:
توحید، آفرینش جهان، آفرینش فرشتگان، خلقت انسان (حضرت آدم علیهالسلام)، نبوت عامه و خاصه، امامت عامه و خاصه، ملاحم و مغیبات، دانش امیرالمؤمنین(ع) و دیگر سجایای اخلاقی آن حضرت، تفسیر آن حضرت از آیات قرآن کریم، قضاوتها، پاسخهای مثلگونه امیرالمؤمنین(ع)، زهد و بیاعتنایی امام بهدنیا، التزام علی(ع) به حق و عدالت، دعاها، شگفتیهای جهان آفرینش، دانشهای ستوده و ناپسند، رهنمودهای آن حضرت به خلیفه دوم، دوستی و دشمنی او، شجاعت و شهامت وی، دوستان و دشمنان امام، سرزنشهای او نسبت به کارگزاران خود، پیمان و تقیه آن حضرت، گلهها و شکایتهای ایشان، کاستیهای مردمان و اختلاف آنان، قضا و قدر، سخنان جامع آن حضرت در مسائل دین و دنیا، آنچه به عمر و عثمان مربوط میشود، موضوع بیعت آن حضرت، داستان جمل، داستان صفین، حادثه نهروان، غارتها، مقتل آن حضرت و وصیتهای ایشان، مرگ، نکوهش دنیا، قیامت و بهشت و دوزخ، آنچه یک بنده نسبت به پروردگار خود باید انجام دهد. اسلام و ایمان و تقوی و کفر و نفاق، قرآن کریم، عبادات و معاملات و خیر و شر، فضایل و مکارم اخلاقی، صفات نکوهیده و پسندیده، آداب معاشرت، دوستان، شادباش و تسلیت، آداب جنگ، نکوهش شامیان و ستایش کوفه، انصار و گروههای قریش، استسقأ و قربانی، اقبال و ادبار، فتنهها و بدعتها، عقل، قلب و دل، حقایق، فقر، زنان، شیطان و بالاخره موضوعات پراکنده.
هریک از این موضوعات شصتگانه دارای زیر موضوعات متعدد بوده که شمارش بیان آنها در این گفتار کوتاه نمیگنجد.
از ویژگیهای برجسته این کتاب، معرفی نسخههای گوناگون نهجالبلاغه و اشاره به اشتباهات، تصحیفها و تنظیمهای مختلف این نسخهها و بالاخره داوری درباره میزان اعتبار این نسخهها است.
مؤلف همچنین اشاره میکند در برخی از شرحها، قسمتی از شرح بهعنوان متن یا بالعکس قلمداد شده است.
مؤلف در مقدمه یادآور شده که امانت در نقل را رعایت خواهد کرد و هر مطلبی که مربوط به دیگران باشد، به خود نسبت نخواهد داد چراکه این کار را نوعی “سرقت” میداند. و نتیجه میگیرد که اگر مطلبی به کسی نسبت داده نشده باشد، از خودِ او است.
روش علامه تستری در شرح بدینگونه است که در هر فصل و در پی هر عنوان که بخشی از خطبه یا کلام آن حضرت را نقل میکند، نخست به اختلاف روایت لغات و جملات در شرحها پرداخته، سپس صورت صحیح آن لغت یا جمله را با استناد به آیات و روایت صحیح، بطور مستند شرح میدهد.
بطور کلی امتیازات بهجالصباغه را میتوان در موارد ذیل برشمرد:
- موضوعی بودن شرح که بدان اشاره شد.
- نگرش انتقادی به برخی از شرحهای پیشین از جمله شرح ابن ابیالحدید و شرح ابنمیثم.
- تصحیح متن نهجالبلاغه، براساس متن منتشره از سوی شیخمحمد عبده مصری و اقدام به تطبیق این متن با چند متن دیگر از جمله متن نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ابنمیثم و یک متن خطی.
- مستندسازی روایات نهجالبلاغه براساس متون قبل از تألیف نهجالبلاغه. علامه با کوششی درخور توجه تلاش کرده است تا منابع روایات نهج را یافته و متن خود را با متون قبل از نهجالبلاغه تطبیق دهد.
- گستردگی موضوعات مورد بحث. علامه با انتخاب ۶۰ عنوان اصلی که هرکدام دربردارنده چندین عنوان فرعی است اهم موضوعات این کتاب شریف را به بحث گذاشته است. این موضوعات هریک جلوهای از نهجالبلاغه را نشان داده و بیانگر دامنه وسیع ایندائرهالمعارف عرفان، حکمت، سیاست و فلسفه و کلام است.
- توجه به ظرائف حوادث تاریخی. احاطه علامه بر مباحث تاریخی موجب گردیده تا درمورد حوادث تاریخی با دقت سخن گفته و خطاهای شارحان پیشین را نشان دهد.
- بیطرفی علمی در نقد و بررسی. علامه بدون تعصب و جانبداری از مذهبی خاص، نقدهای علمی خود را بر سخنان شارحان گذشته مطرح نموده و ضمن برشمردن محاسن آنان، معایب آشکار را نیز مطرح مینماید.
با اینهمه، نباید از ذکر چند کاستی در این شرح ارجمند غفلت ورزید.
- این شرح، براساس گرایشات و توانائیهای علمی مؤلف، بیشتر شرحی “نقلی” است و علیرغم معارف گسترده و عمیق عقلی و فلسفی در نهجالبلاغه، شرح مذکور کمتر صبغه عقلی دارد.
- هرچند فصلهای شصتگانه بیشترین تنوع موضوعی را دارند. اما ترتیب منطقی خاصی در این چینش مشهود نیست.
- چاپ نخست کتاب با اسلوب ویرایشی کنونی سازگار نبوده و هرچند در چاپ دوم بسیاری از کاستیهای چاپ نخست برطرف گردیده، اما برخی از خدمات ویرایشی دیگر هنوز در کتاب وجود ندارند. از جمله فهرستهای لازم، اعرابگذاری آیات و روایات، توضیح لغاتدشوار و دیریاب، که امید است با همت بنیاد نهجالبلاغه این کاستیها در چاپهای آینده برطرف گردد.
- شرح شیخمحمد عبده مصری
در میان علمای معاصر اهل سنت، شیخمحمد عبده مصری مفتی اسبق مصر و از شاگردان سیدجمالالدین اسدآبادی، در پی آشنایی با نهجالبلاغه توسط سید، و به ترغیب او، با تأمل در مضامین و معارف آن، کوشید تا این کتاب را به جامعه مصر معرفی کند. او در مقدمه خود بر نهجالبلاغه مینویسد اصلاً این کتاب را نمیشناخته و نسبت به آن آگاهی نداشته است، اما هنگامیکه از وطن دور بوده بر اثر برخوردی، با این کتاب آشنا شده، آنرا مطالعه کرده و سخت در شگفتی فرورفته است و احساس میکند که به گوهری گرانبها دست یافته است. بر این اساس تصمیم میگیرد تا با انتشار نهجالبلاغه آنرا به توده مردم عرب معرفی کند.
شرح شیخمحمد عبده، بیشتر حاوی الفاظ مشکل و واژگان غریب نهجالبلاغه است. با اینهمه، این شرح در جهان عرب از شهرت بسزایی برخوردار بوده و بارها در مصر، لبنان و ایران تجدیدچاپ شده است.
- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه
در میان شرحهای متعددی که در عصر حاضر بر نهجالبلاغه نگاشته شده، یکی از مهمترین شروح، ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه اثر استاد علامه مرحوم شیخمحمدتقی جعفری (م ۱۳۷۷ ه’.ش) است.
این دانشمند فرزانه که عمری را به بررسی آرأ و اندیشههای متفکران و فیلسوفان و عارفان شرق و غرب گذرانده و دهها اثر ارزشمند را پدید آورده بود، در دو دهه اخیر عمر پربار خویش، تمامی وجهه همت خود را مصروف ترجمه و شرح نهجالبلاغه کرده بود و حاصل این کار بسیار ارزنده – اما متأسفانه ناتمام – تاکنون در ۲۷ جلد عرضه شده است.
استاد جعفری بهعلت نوع بینش عمیق و همهجانبهای که داشت کوشید در این تفسیر، ابعاد مختلف فلسفی، کلامی، عرفانی، فقهی، حقوقی، جامعهشناختی، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوقی، و روانشناختی کلام مولی امیرالمؤمنین را دریابد. توجه به همین ابعاد است که شرح استاد را از سایر شروح گذشته و معاصر، متمایز میگرداند. اهم ویژگیهای شرح و ترجمه استاد به قرار ذیلند:
- بیشک در میان شرحهای متعددی که بر نهجالبلاغه به زبانهای گوناگون نگاشته شده، شرح استاد، از لحاظ کمیت، گستردهترین است. و اگر این کار ارزشمند با همین روش به پایان میرسید به حدود ۴۰ جلد بالغ میشد.
- ویژگی دیگر اینکه این شرح به زبان پارسی رسا و روان عرضه شده و برای خوانندگان فارسیزبان دارای جذابیت قلمی خاصی است.
- ترجمه متن نهجالبلاغه – باتوجه به احاطه گسترده استاد جعفری بر دو زبان عربی و فارسی – بسیار خوب، دقیق و روان است. این ترجمه هرچند تحتاللفظی نیست، اما با تقید به متن، به سهولت مراد و مقصود صاحب کلام را بیان کرده و با استفاده از کلمات توضیحی، تعقیدات متن را برطرف کرده است.
- استاد در مواجهه با متن نهجالبلاغه میکوشد تا با درنظر گرفتن شرایط زمانی، مکانی، قرینههای لفظی و غیرلفظی، درک مخاطبان مستقیم کلام مولی(ع) و موقعیت تاریخی آنان، و معنایی که از کلام آن حضرت در ذهن آنان نقش میبندد، نزدیکترین تفسیر و شرح را در اختیار خواننده قرار دهد.
- توجه به سند سخنان امام(ع) و اثبات موثق بودن آنچه در نهجالبلاغه گردآوری شده، از دیگر امتیازات این شرح است. استاد با پیگیری اسناد میکوشد تا خواننده را مطمئن سازد که بدون تردید آنچه را که در نهجالبلاغه گرد آمده، از آنِ امام(ع) بداند.
- عبور از ظواهر الفاظ و بسنده نکردن به شرح زیباییهای لفظی و ادبی نهجالبلاغه و تلاش برای دریافت عمق اقیانوس کلام مولی(ع) نیز از دیگر ویژگیهای این اثر تاریخی است. شرح استاد دربردارنده موشکافیها و غواصیهای ویژهای است که در سایر شروح نمیتواند آنها را یافت.
- استاد بر آن است که در فهم کلام امیرالمؤمنین(ع) نمیتوان از قرآن کریم و کلمات و روایات نبوی(ص) چشم پوشید. لذا در جای جای این شرح، استناد به قرآن کریم و روایات به چشم میخورد که منبعی ارزشمند برای شناخت نهجالبلاغه است.
- از ویژگیهای برجسته این شرح، اختصاص یک جلد کامل (جلد اول) با بیش از سیصد صفحه، به شناخت امیرالمؤمنین(ع) از ابعاد مختلف است. این جلد که بهعنوان مقدمه شرح نهجالبلاغه میباشد، به موضوع “رسالت انسانی و شخصیت علی(ع)” میپردازد و میکوشد تا زوایای ناشناخته یا کمشناخته شخصیتی آن حضرت را در قالب جملات و کلماتی دلنشین و با استفاده از آرأ اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان و نیز در پرتو قرآن کریم و روایات نبوی و همچنین سخنان خودِ آن حضرت را بررسی نماید. در حقیقت اگر سایر مجلدات، کوششی است گسترده در جهت فهم “کلام” مولی(ع)، این جلد تلاشی است شایسته در جهت شناسایی خود آن حضرت. والحق باید گفت استاد با نگاهی روانشناسانه توفیقات زیادی در این عرصه داشته است. استاد جعفری از میان نامههای امام علی(ع) نیز به شرح و تفسیر عهدنامه مالک اشتر پرداخته که بهصورت مستقل و با عنوان «حکمت اصول سیاسی اسلام» چاپ شده است.
این بود توضیحات مختصری درباره حدود بیست شرح مشهور و معروف نهجالبلاغه، اما درباره دیگر شروح نهجالبلاغه به مصادر زیر مراجعه شود:
- خاتمه مستدرکالوسایل، محدث شهیر میراز حسین نوری ص ۵۱۳ که تعداد ۲۶ شرح را نام برده است.
- اعیانالشیعه، سیدمحسن امینیعاملی ج ۸ ص ۲۴۵ که ۳۱ شرح را یاد کرده است.
- کتاب «ماهو نهجالبلاغه» سیدهبهالدین شهرستانی (متوفای ۱۳۸۶ ه’.ق) که ۴۵ شرح را یاد کرده است.
- فهرست کتابخانه عمومی معارف، تألیف عبدالعزیز جواهرالکلام که ۵۱ شرح را ذکر نموده است.
- فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار، شیخضیأالدین ابنیوسف حدائقی شیرازی، ج ۲، ص ۱۲۴ – ۱۳۹ که ۶۶ شرح را یاد کرده است.
- الغدیر، علامه امینی در جلد چهارم در شرححال سیدرضی، ۸۹ شرح را یاد کرده است.
- مقدمه کتاب “شرح نهجالبلاغه لشارح منالقرنالثامن” از شیخ عزیزالله عطاردی که ۸۳ شرح را ذکر نموده است.
- مصادر نهجالبلاغه، سیدعبدالزهرأ خطیب که ۱۰۱ شرح را یاد کرده است.
- الذریعه الی تصانیفالشیعه، شیخآغابزرگ تهرانی ج ۱۴ ص ۱۱۱ – ۱۶۱ که ۱۴۸ شرح را یاد کرده است.
- شروح نهجالبلاغه، شیخحسین جمعه که ۲۱۰ شرح را یاد نموده است.
اما درباره کتابهای مربوط به نهجالبلاغه اعم از شرح تمام کتاب یا ترجمه آن یا شرح برخی خطب آن به موارد زیر مراجعه شود:
- کتابنامه نهجالبلاغه، تألیف رضا استادی که در آن ۳۷۰ کتاب مربوط به نهجالبلاغه ذکر شده است.
- کتابشناسی نهجالبلاغه، مقالهای از آقای محمدمهدی علیقلی(۴۶) که در آن درباره نهجالبلاغه به تفکیک موضوع مصادر و کتابهای مربوطه ذکر گردیده بدینترتیب:
شروح (۱۲۳ شرح)، ترجمههای فارسی (۶۵ ترجمه)، ترجمه به زبانهای انگلیسی (۹ ترجمه)، به زبان اردو (۱۳ ترجمه)، دیگر زبانها (۱۶ ترجمه)، برگزیدههای نهجالبلاغه (۵۶ کتاب) برگزیده به زبانهای مختلف دنیا (۱۰ کتاب)، شروح تکنگاری برای خطبهها و نامهها و کلمات قصار (۲۴۸ کتاب)، و درباره موضوعات دیگر مربوط به نهجالبلاغه حدود ۲۴۲ اثر را معرفی نموده است.
پینوشتها
۱- سیدعبدالعزیز طباطبائی، فیرحاب نهجالبلاغه، مجله تراثنا، ش ۳۵ و ۳۶ ص ۱۶۰)
۲- آقابزرگ تهرانی، الذریعهای تصانیفالشیعه ۱۴/۱۴۳، سید عبدالعزیز طباطبائی فی رحاب نهجالبلاغه (تهرانشناسی ۳۵ – ۳۶) ص ۱۷۰.
۳- فهرست نسخههای خطی کتابخانه حضرت آیتالله مرعشی ج ۱ ص ۳۰۲ نسخه شماره ۲۷۳، نسخه دیگری که از روی نسخه سیدفضلالله تحریر شده، نسخه شماره ۱۱۹۰ کتابخانه رضا در رامپور هند نگهداری میشود و فیلم آن به شماره ۵۰۴۶ در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود. (فهرست میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ۳/۵۲۶).
۴- سیدعبدالعزیز طباطبائی، نهجالبلاغه عبدالقرون، (تراثنا ش ۳۷ ص ۱۵۲)
۵- برای شرح حال وی رک: تراثنا، ش ۳۷ صص ۱۵۴ – ۱۸۷.
۶- فهرست نسخ خطی کتابخانه آستانه قدس رضوی ج ۵ ص ۱۷۱ این نسخه را تاجکرمانی تحریر نموده و در ۱۴ صفر ۷۰۵ به پایان رسانیده است.
۷- نهجالبلاغه عبرالقرون، تراثنا، ش ۳۸ و ۳۹ ص ۲۶۴ و ۲۶۵.
۸- برای شرح حال وی رک: سیدعبدالعزیز طباطبائی، نهجالبلاغه عبدالقرون، (چاپ شده در مجله تراثنا ش ۳۷ و ۳۸ صص ۳۰۲ – ۳۱۹).
۹- در مورد وی بنگرید به: ابن کثیر، البدایه والنهایه ج ۱۳ ص ۱۱۹؛ مقریزی، السلوک ج ۱، ص ۴۰۷؛ ابن شاکر، فوات الوفیات ج ۱، ص ۲۴۸.
۱۰- در مورد این شرح بنگرید به: دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۲، ص ۶۲۰.
۱۱- فهرست کتابخانه ملی، ج ۴ ص ۳۶۰.
۱۲- فهرست کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، ج ۲ ص ۲۵۳.
۱۳- آغا بزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲ ص ۸۷.
۱۴- همان، ج ۱۳ ص ۱۳۴.
۱۵- همان، ج ۱۴، ص ۱۲۶.
۱۶- عبدالزهرا خطیب، مصادر نهجالبلاغه، ج ۱ ص ۲۱۸.
۱۷- تهرانی، همان، ج ۱۲ ص ۲۱۰.
۱۸- خطیب، همان، ج ۱ ص ۲۲۰.
۱۹- همان، ج ۱ ص ۲۱۹.
۲۰- تهرانی، همان، ج ۱۴ ص ۲۵۵.
۲۱- خطیب، همان، ج ۱ ص ۲۲۰.
۲۲- گزارشی از این اشتباهات را میتوان در فصلهای ۳۴ و ۶۰ بهجالصباغه فی شرح نهجالبلاغه ملاحظه کرد.
۲۳- در رابطه با شرح ابن ابیالحدید، نوشته آقای صادق حسنزاده مراغی، چاپ شده در کتاب نهجالبلاغه از منظر فرزانگان صص ۱۸۷ – ۲۱۲ مراجعه شود.
۲۴- در مورد ذیل بنگرید به: دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۴ ص ۷۱۶؛ نیز طبقات اعلام الشیعه، روضات الجنات، قصص العلمأ، ریاض العلمأ.
۲۵- برای نمونه بنگرید به: منهاجالبراعه، ج ۱ ص ۶.
۲۶- رجالالعلامه الحلی، قم، منشورات دضی، ص ۴۷
۲۷- الذریعه ۱۴/۱۲۴، قم ۱۹۵۹
۲۸- کشفالحجب والاستار، ص ۴۹۶ / قم ۲۷۸۳، سیداعجاز حسین نیشابوری.
۲۹- خوانساری، روضاتالجنات، ص ۱۷۲
۳۰- رسایل خطی فارسی، دفتر دوم، ص ۵۱ – ۶۹
۳۱- رسول جعفریان، تاریخ تشیع، ج ۲ ص ۶۶۴.
۳۲- کاوشی در نهجالبلاغه، ص ۶۴ و مقالات کنگره سوم و چهارم بزرگداشت نهجالبلاغه، ص ۲۸۴ مقاله “شارحان نهجالبلاغه”.
۳۳- برای شرححال ابنعتایقی رک: مجله وقف میراث جاویدان، ش ۲۵ و ۲۶، ص ۹۴ – ۹۶ و برای آثار وی رک به مجله آئینه پژوهش (ش ۴۸ آذر و دی ۱۳۷۶ ه’.ش ص ۹۸ – ۱۰۴).
۳۴- برای نمونه شرح ابنعتایقی به مجله وقف میراث جاویدان ش ۲۵ و ۲۶ ص ۹۷ – ۹۸.
۳۵- برای شرح حال و آثار الهی اردبیلی به مقاله دکتر محمدرضا برزگر خالقی در مجله وقف میراث جاویدان ش ۹ (بهار ۱۳۷۴ ش) ص ۱۳۲ – ۱۴۳ رجوع شود.
۳۶- فهرست نسخههای کتابخانه مجلس شورای اسلامی ج ۲۶ ص ۱۶۱.
۳۷- الذریعه ۱۴/۱۲۸.
۳۸- تهران: چاپ اسلامیه، ۱۳۸۰ ق.
۳۹- فصلنامه علوم حدیث، ش ۱۸ (زمستان ۱۳۷۹ ش) ص ۲۳۰.
۴۰- الذریعه ۳/۱۶۱ و ۱۴/۱۴۵
۴۱- الذریعه ۶/۲۸۴ و ۱۴/۱۴۵ و فهرست نسخههای خطی کتابخانه مدرسه سپهسالار ۲/۶۰.
۴۲- الذریعه ۱۴/۱۴۵.
۴۳- برای شرححال مؤلف رک: صدرائی خویی، سیمای خوی، صص ۱۷۸ – ۱۸۳.
۴۴- فهرست نسخههای خطی مدرسه نمازی خوی ص ۱۴۶، نسخه شماره ۲۹۴ و ۲۹۵ و ۲۹۶
۴۵- فهرست نسخههای خطی کتابخانه حضرت آیتا… مرعشی ج ۱۲ نسخه شماره ۴۴۱۹.
۴۶- مجله وقف میراث جاویدان، ش ۲۵ و ۲۶ (ویژه نهجالبلاغه) بهار و تابستان ۱۳۷۸ ش، صص ۱۴۵ – ۱۶۱ و نهجالبلاغه از منظر فرزانگان (ویژهنامه شماره ۲)، ۱۳۷۹ ش ص ۲۴۹ – ۳۳۶.
اعلام نهج البلاغه
شناختی از کسانیکه در نهج البلاغه یاد شده اند
محمد هادی امینی مترجم: ابوالقاسم امانی
– فهرست –
مقدمه
اعلام نهج البلاغه
۱- ابو ذر غفارى:
۲- ابن تیهان:
۳- الأشعث:
۴- انس:
۵- برج:
۶- بسر:
۷- جابر:
۸- جریر:
۹- جعفر ذو الجناحین:
۱۰- حارث همدانى:
۱۱- حرب الشبامى:
۱۲- الحسن السبط (علیه السلام):
۱۳- الحسین الشهید (علیه السلام):
۱۴- حمزه سید الشهداء:
۱۵- خباب بن الارّت:
۱۶- خزیمه ذو الشهادتین:
۱۷- ذعلب الیمانى:
۱۸- زبیر:
۱۹- زیاد بن ابیه:
۲۰- سعد بن ابى وقاص:
۲۱- سعد بن نمران:
۲۲- سلمان فارسى:
۲۳- سهل الانصارى:
۲۴- شریح بن الحارث:
۲۵- شریح بن هانى:
۲۶- صخر:
۲۷- طلحه:
۲۸- عاصم بن زیاد:
۲۹- عباس:
۳۰- عبد الرحمن بن عتاب:
۳۱- عبد الرحمن بن عوف:
۳۲- عبد الرحمن بن زمعه:
۳۳- عبد اللّه بن عباس:
۳۴- عبد اللّه بن عثمان:
۳۵- عبد اللّه اشعرى:
۳۶- عبید اللّه بن ابى رافع:
۳۷- عبید اللّه بن عباس:
۳۸- عثمان بن حنیف:
۳۹- عثمان بن عفان:
۴۰- عقیل بن ابى طالب:
۴۱- علاء حارثى:
۴۲- عمار بن یاسر:
۴۳- عمر بن خطاب:
۴۴- عمر مخزومى:
۴۵- عمرو بن عاص:
۴۶- قثم بن عباس:
۴۷- کمیل بن زیاد:
۴۸- مالک اشتر:
۴۹- محمد بن ابى بکر:
۵۰- محمد بن حنفیه:
۵۱- مروان بن حکم:
۵۲ مصقله شیبانى:
۵۳- معاویه:
۵۴- معقل ریاحى:
۵۵- مغیره بن احنث:
۵۶- منذر عبدى:
۵۷- نعمان زرقى:
۵۸- نوف بکالى:
۵۹- هاشم مرقال:
۶۰- همام:
۶۱- عایشه:
۶۲- فاطمه زهراء:
مقدمه
در توصیف گزافه گویى، و در تعریف زیاده روى نیست اگر بگویم که نهج البلاغه استوارترین پایگاه علمى و نیرومندترین پشتوانه فکرى است که میراث فرهنگى عربى و اسلامى را در طول قرنها محفوظ نگاه داشته و تا آن زمان که زندگى و انسان در طبیعت رو به تکامل است، این میراث را همچنان حفظ خواهد کرد. کتابى که باطل را از هیچ سویى بدو راه نیست… کلامى که از اندیشه فصیحترین عرب و داناترینشان نسبت به زیورهاى سخن تازى پس از همتایش پیامبر اعظمتر اویده است. پرداخته امیر مؤمنان و سرور مسلمین و خاتم اوصیاء و نخستین کسى که به اسلام گروید و نسبت به پیمان خدا از همه وفادارتر بود… کسى که گفته امتیازات او بر همه مىچربید و فرمان خدا را بیش از همه پاس مىداشت و به اسلام، از همه آگاهتر بود، و این راهنما و مشعل ایمان، و دروازه حکمت و دانش، امام على بن ابى طالب هاشمى پاک، زاده کعبه و پاک کننده آن از هر خداى دروغین، شهید در خانه خدا، در مسجد کوفه، و محراب عبادت و نماز خویش به سال (۴۰ هجرى…) کتاب پاک نهج البلاغه به عصر معینى مخصوص و پیرامون مسئله ویژهاى نیست. کتابى است در برگیرنده حوادث و مفاهیم گونهگون و اصول دانش از تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسى، اخلاق، جنگ، سوار کارى، آداب و سنن، تهذیب نفس، و همزمان، متضمن مهمترین فنون فصاحت و وجوه بلاغت که به همه هدفهاى سخن رسیده، و اندیشه را به همه راهها برده است و این چیزى است که از توان بشر بیرون است و چنانکه ابو العیناء عبید الله ابن یحیى بن خاقان وزیر متوکل و معتمد گوید: «در وصف برتریهاى تو خویشتن را چونان کسى دیدم که از روشنایى روز سخن مىگوید از ماه تابان سخن مىگوید که بر هیچ بینندهاى پنهان نباشد.
از این رو تو را نمىستایم و سخن گفتن از تو را به آگاهى که مردم در باره تو دارند وا مىگذارم.» یا چنانکه عز الدین مداینى معتزلى معروف به ابن ابى الحدید متوفى به سال (۶۵۵ هجرى) گوید: «در این کتاب مقدس تصویرهایى مىبینم گویا از جنگهایى در گرفته و حملههایى بى امان و صحنههایى زنده از حق راست درخشان غالب به دست پرچمدار پیروزش امام امیر المؤمنین على بن ابى طالب و صحنههایى از فرجام باطل شکست خورده خاموش مغلوب مطرود، و نیز انجمنهایى پر ازدحام از ارواح عالى و نفوس پاک و قلوب صادق که در جستجوى رستگارى و مقصود گم شده خویشاند و در آن، خویشتن را از لغزشگاهها و اوهام به پایگاه فضیلت و درجات انسانیت و کمال یعنى آنجا که مدینه فاضله و فردوس برین و تجلىگاه روشنترین نور است بر مىکشند و خویشتن را از شرّ ناپاکىها و از چنگال اوهام مىرهانند. و نیز در این کتاب، طلیعه شکوهمندى از دلاورى سخنور حکمت و بنیانگذار فصاحت را مىبینیم که در آن به توحید کلمه و کلمه توحید مىخواند و راه درست را به جامعه و نسلهاى آینده نشان مىدهد و دقایق امور سیاست کشور را به ایشان گوشزد مىکند و آنان را به طرق آگاهى و مدارج سرورى و سر بلندى تدبیر نیک رهنمون مىگردد.
حقیقت این است که نهج البلاغه از آغاز تألیف یا از هنگامى که از اندیشه تابناک امام تراوید، مطلوب مردمان و گمشده استاد و دانشجو و سخنور و زاهد و سیاستمدار و دانشمند بوده و هیچ کس از آن بى نیاز نبوده است. از این رو مىبینیم که شیخ «محمد عبده» نسلها و نیز جوانان را به تأمل در آیات این کتاب فرا مىخواند و از دورى مردم از نهج البلاغه و روى آوردنشان به کتابهاى بیهوده اشک مىریزد. مىگوید: «امیدوارم توضیحات کوتاهى که نوشتهام جوانان این زمان را سودمند افتد. زیرا مىبینم که در راه آموختن زبان عربى بدنبال سلیقهها و ملکات لغوى افتادهاند و هر کدام در جستجوى زبانى سخنور و خامهاى نویسنده است. ولى به دنبال مطالعه «مقامات» و «مراسلات» مىافتند. کتابهایى که نویسندگان بى اصالت نوشتهاند یا متأخران از ایشان تقلید کردهاند و در تحریر آن جز لطافت کلمات و جناس و سجع و سایر زیورهاى لفظى یا به اصطلاح فنون بدیعى، به چیز دیگرى توجه نداشتهاند، و عباراتشان از معانى ارجمند یا شیوههاى عالى خالى بوده است. با این که این گونه سخن گوشهاى از ادب عربى نه همه آنست، و اگر سخن همگى از همین دست باشد پستترین نوع سخن است و زیورهایى که به اواخر واژگان آن آویخته حتى نمىتواند آن را به درجه متوسط ارتقاء دهد. اینان اگر به مطالعه آثار اهل زبان به ویژه بلند پایگانشان بگروند دلخواه خود را که به سوى آن گردن مىکشند خواهند یافت… تا زیان همگى بر این عقیدهاند که سخن «امام على بن ابى طالب (علیه السلام)» برترین و رساترین سخن پس از کلام خدا و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) اوست و در محتوى و روش و نیز در ارائه معانى شکوهمند از همه برتر است.» «عبده» سپس، سخن خود را چنین به پایان مىبرد که: «براى طالبان زبان ارزشمند و کسانى که به مقامات عالى سخنورى مىاندیشند سزاوار آن است که این کتاب را به عنوان مهمترین متن و برترین سخن مأثور از بر کنند و معانى و هدفهایى را که گفتارهاى آن براى آن گفته آمده نیک دریابند و در الفاظ آن با توجه به معانى که براى دلالت بر آنها برگزیده شده است تأمل کنند تا از این راه، به هدف عالى و دلخواه خویش دست یابند.» به هر حال، اگر این دلیل چیزى باشد دلالت بر آن دارد که بزرگداشت نهج البلاغه و برگزارى جشنى بنام این کتاب، بزرگداشت همه ارزشهاى انسانى و نمونههاى برتر و خصلتهاى ارجمند است بالاخره این علم است که در طول تاریخ و براى نخستین بار، در شکوفایى جمهورى اسلامى جوان و ظفرمند ایران بر پا داشته مىشود، و بنیانگذاران آن گروهى از دانشمندان و استادان ادب و سخنورى و پیشآهنگان فضیلتاند که به یارى تنى چند از نیکان و نکو کاران بدان دست یازیدهاند.
بنا به دعوت کنگره هزاره نهج البلاغه، نسبت به سهم خود، معرفى کوتاه اعلام دارد در نهج البلاغه را که ضمن سخنان امام (علیه السلام) از آنها یاد شده است به عنوان موضوع بحث خود برگزیدهام. امیدوارم این بحث به عنوان راهنماى پژوهندگانى گردد که مایلند در باره رهبران اسلام و پیشروان فکرى که نامشان در نهج البلاغه آمده است پژوهش کنند. اعلام را به ترتیب الفبایى مىآورم و در معرفى ایشان، به منابع مهم تاریخى تکیه مىکنم. ضمنا نام پیامبرانى را که در نهج البلاغه از ایشان یاد شده است مانند: آدم، ابراهیم، داود، عیسى، موسى، هارون و محمد (علیهم السلام) در این بحث وارد نکردهام. توفیق همه کوشندگان راه خدمت به این امت را که بهترین امتها است از خداوند خواستارم و امیدوارم خداوند گامهاى همه خدمتگزاران را در راه عزت و سر بلندى و استقلال و رستگارى این امت استوار دارد. «انه سمیع مجیب» تهران- محمد هادى امینى
اعلام نهج البلاغه
۱- ابو ذر غفارى:
جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن حرام بن غفار،(۱) که به سال (۳۱ ۳۲ هجرى) در زمان عثمان، در «ربذه» درگذشت و ابن مسعود بر جنازه او نماز گزارد. ابو ذر از صحابه پیامبر و یکى از ارکان چهارگانه بوده است. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در بارهاش فرمود: «هیچ درختى در سایه خود و هیچ زمینى بر روى خویش سخنگویى صادقتر از ابو ذر ندیده است». ابو ذر را کتابى است به نام «خطبه» وى مردى دانشمند بود و از زهد و پرهیزکارى و فاش کردن حق بر جسته بوده است از على (علیه السلام) در باره شخصیت او پرسیدند فرمود: «وى علمى در سینه داشت که دیگران از فرا گرفتن آن ناتوان بودهاند. آن گاه بر علم خویش تکیه کرد و از مرزهاى آن هرگز پاى فراتر ننهاد».
ابو ذر روزى در برابر در کعبه ایستاد و رو به مردم گفت:- اى مردم من جندب بن سکن غفارى هستم. من صلاح شما را مىخواهم و شما را دوست مىدارم. بیایید، مردم به گرد او حلقه زدند، آن گاه به مردم گفت:- اگر یکى از شما قصد سفر کند توشهاى شایسته که از آن گزیر نباشد با خود بر مىدارد.
راه قیامت سزاوارترین راهى است که براى آن توشه بر مىدارید.
مردى ایستاد و به ابو ذر گفت:- اى ابو ذر، راهنماییمان کن.
ابو ذر گفت:
براى کارهاى بزرگ حج بگذارید و براى نهیب روز رستخیز روزه بدارید و براى وحشت از گور، دو رکعت نماز در تاریکى شب بگزارید و سخن حقى که بر زبان مىآورید و سخن زشتى که از آن خاموش مىشوید صدقهاى است که به مسکینان مىدهید چنین کنید باشد که از روزى دشوار رهایى یابید.»
۲- ابن تیهان:
ابو الهیثم مالک بن تیهان بن عتیک بن عمرو بن عبد الاعلم بن عامر بن زعوراء ابن جشم بن الحارث بن الخزرج بن مالک بن الاوس الانصارى الأوسى.(۲)
وى یکى از نقیبان شب عقبه بود. در جنگ بدر شرکت کرد و به سال (۳۷ هجرى) در صفین کشته شد. پارهاى گویند وى در جنگ صفین با على (علیه السلام) بود و اندکى پس از آن درگذشت.
وى داراى نخلستان و گوسپندان بسیار بود. برادرش عتیک بن تیهان از بدریان بود و در جنگ احد به شهادت رسید.
۳- الأشعث:
ابو محمد الأشعث بن قیس بن معدى کرب به معاویه بن ثعلبه بن عدى بن ربیعه ابن الحارث بن معاویه بن ثور الکندى.(۳)
وى یکى از شصت سوار کندى بود که در سال دهم هجرى به نزد پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) آمدند و اسلام آوردند. همین که اسلام آورد. أمّ فروه خواهر ابو بکر را به زنى خواست و موافقت شد. آن گاه به یمن بازگشت و پس از پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از اسلام روى برگردانید. ابو بکر سپاهیان خود را به یمن فرستاد آنان اشعث را اسیر کرده به نزد ابو بکر آوردند. اشعث به ابو بکر گفت مرا براى جنگ نگاهدار و خواهرت را به عقد من در آور. ابو بکر خواهرش أمّ محمد بن الاشعث را به او داد و چون عقد زناشویى بسته شد با شمشیر آخته به بازار شتر رفت و هر شتر نر یا مادهاى که مىدید پى کرد، مردم بانگ برآوردند که: «اشعث کافر شده است» همین که از کار شتران فارغ شد شمشیر به سویى افکند و رو به مردم گفت: به خدا کافر نشدهام. این مرد خواهر خود را به عقد من در آورده است. ما اگر در دیار خود مىبودیم سورى جز این بر پا مىداشتهایم. اى مردم مدینه شتران را «نحر» کنید و بخورید و شما اى صاحبان این شتران، بیایید و بهاى شتران را از من بگیرید. سورى مانند سور عروسى اشعث دیده نشد.
اشعث در جنگ یرموک (شام) شرکت کرد و چشمانش کور شد. وى همچنین در جنگهاى قادسیه، مداین، جلولاء، و نهاوند شرکت داشته است. اشعث در کوفه مقیم شد و در سال (۴۲ هجرى) در همان جا درگذشت و حسن بن على (علیه السلام) بر او نماز گزارد. ابن منده گوید: این اشتباه است. زیرا حسن بن على در سال ۴۲ نه در کوفه که در مدینه بوده است.
۴- انس:
ابو حمزه انس بن مالک بن النضر بن ضمضم بن زید بن حرام بن جندب بن عامر بن غنم بن عدى بن النحار بن ثعلبه بن عمرو بن الخزرج بن حارثه الأنصارى الخزرجى،(۴) وى به سال (۹۱ ۹۲ ۹۳ ۹۰ هجرى) در بصره درگذشت و آخرین صحابى بود که در بصره بدرود حیات گفت.
وى به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) خدمت کرد.
نام او را بر خود مىنهاد و بدان مىبالید. خضاب زرد مىبست. بوستانى داشت که در سال دوبار میوه مىداده است.
ریحانى در باغ داشت که بوى مشک از آن مىآمد. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) براى فزونى مال و فرزند او دعا کرده بود. از پشت خود هشتاد پسر و دو دختر داشت و پس از مرگ، شماره فرزندان و نوادههاى او به صد و بیست رسید. وى از تیراندازان نامى بوده است.
۵- برج:
برج بن مسهر بن جلاس بن الارت الطایى. (۵) وى از خوارج بود که در دیار «طى» مىزیسته است. ابو تمام در «حماسه» خود ابیاتى از شعر او را نیز آورده است. او را داستانى است با سواد ابن قارب دوسى که پیش از اسلام از کاهنان بوده است.
۶- بسر:
ابو عبد الرحمن بسر بن ارطاه بن عمویمر بن عمران بن الحلبس بن سیار بن نزار بن معیص بن عامر بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانه، (۶) وى در سال (۸۶ هجرى) درگذشت. بسر از سرداران سفاک و جبار و از یاران معاویه بود. در فتح مصر شرکت داشت.
معاویه به سال (۳۹ هجرى) او را به سوى مدینه گسیل داشت و او مدینه را زیر فرمان آورد، به مکه و سپس به یمن فرستاد و او هر دو جا را گرفت. معاویه به وى دستور داده بود تا از یاران على هر که را بیابد امان ندهد. او گروه بسیارى از یاران امام را کشت. آن گاه به شام باز گشت و در سال (۴۱ هجرى) معاویه او را والى بصره کرد. اندکى در آنجا بماند و سپس به شام باز گشت. معاویه این بار او را والى منطقه «بحر» کرد.
با رومیان جنگید و در سال ۵۰ هجرى به قسطنطنیه رسید. پس از آن در عقلش خلل پدید آمد. با این حال، معاویه همچنان او را با خود نزدیک مىداشت تا آنکه در سن نود سالگى در شام درگذشت.
۷- جابر:
جابر بن عبد الله بن عمرو بن حرام بن ثعلبه بن حرام بن کعب بن غنم بن کعب بن سلمه بن سعد بن على بن اسد بن سارده بن تزید بن جشم بن الخزرج، (۷) متوفى به سال (۷۴ ۷۷ هجرى) وى در هنگام مرگ نود و چهار سال داشت. در جنگ عقبه دوم و بدر واحد شرکت داشت. از او نقل کنند که گفت: در هفده غزوه به روایتى در هجده غزوه با پیامبر بودهام. در صفین نیز از یاران على (علیه السلام) بود. او در اواخر عمر نابینا شد. شارب خود را بسیار کوتاه مىکرد و خضاب زرد مىبست. وى آخرین کسى بود از حاضران عقبه که در مدینه چشم از جهان فرو بست. حدیث بسیار مىکرد و از حافظان سنت بود.
۸- جریر:
ابو عبد الله بن جابر بن مالک بن نصر بن ثعلبه بن جشم بن عوف بن خزیمه بن حرب بن مالک بن سعد بن نذیر بن قسر بن عبقر بن انمار بن اراش البجلى، (۸) متوفى به سال (۵۱ ۵۴ هجرى). چهل روز قبل از رحلت پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) اسلام آورد. صورت زیبا داشت. عمر بن خطاب در باره او گوید: «جریر یوسف این امت و سرور قوم خویش است». او در جنگهاى عراق از «قادسیه» و جز آن، تأثیرى عظیم داشت. همه قبیله بجیله پراکنده بودند و عمر ایشان را متحد ساخت و جریر را بر آنان گماشت. وى در کوفه به نزد امام على (علیه السلام) آمد و با او بیعت کرد و از فرمانبرداران او شد. جریر از شاعرانى بود که کم مىسرود. تذکره نویسان پارهاى از اشعار او را نقل کردهاند.
۹- جعفر ذو الجناحین:
جعفر بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى مقتول به سال (هشتم هجرى). (۹) جعفر پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و برادر على بن ابى طالب (علیه السلام) بود.
وى جعفر طیار لقب داشت. و در صورت و سیرت شبیهترین مردم به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. اندکى پس از برادرش اسلام آورد. او را دو هجرت بود: هجرت به حبشه و هجرت به مدینه. پیامبر او را «ابو المساکین»: «پدر مسکینان» مىنامید. جعفر ده سال از على (علیه السلام) و عقیل ده سال از جعفر و طالب ده سال از عقیل بزرگتر بود. در هجرت به حبشه در نزد نجاشى بماند تا هنگامى که خیبر گشوده شده به نزد پیامبر باز گشت.
پیامبر به دیدار او رفت، او را در آغوش گرفت و بر وسط دو چشمش بوسه زد. پیامبر در آن حال گفته بود: نمىدانم به کدامین شادترم: به رسیدن جعفر یا گشودن خیبر. پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) او را در کنار مسجد جاى داد. جعفر در جنگ «موته» به شهادت رسید و دو دست او قطع شد. پس از شهادت هفتاد و چند زخم از شمشیر و نیزه بر تن داشت.
آوردهاند که چون پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از کشته شدن او آگاه شد به نزد همسرش اسماء بنت عمیس رفت و به او تسلیت گفت. فاطمه نیز از در در آمد و گریه کنان «وا عمّاه» مىگفت: پیامبر فرمود بر کسى چون جعفر باید که زنان گریه کنند. پیامبر از کشته شدن جعفر سخت اندوهگین شد. تا آنکه جبرئیل به نزد پیامبر آمد و خبر داد که خداوند دو بال خونین به جعفر داد تا با فرشتگان در پرواز باشد. جعفر به هنگام مرگ چهل و یک سال داشت.
۱۰- حارث همدانى:
فرهنگ نویسان در ضبط نام او اختلاف دارند. در «تنقیح المقال» (۱ ۲۴۲) او «الحارث بن قیس الاعور الهمدانى» (۱۰) و از یاران امیر المؤمنین (علیه السلام) است. دیگران معتقدند که «الحرث» یا «الحارث الهمدانى» مردى جداگانه است که نام پدرش معلوم نیست. پارهاى گفتهاند که او «الحارث بن الحوتى الهمدانى» است که در خلاف ابن زبیر در گذشته است. «اعور» (یک چشم) صفت او است نه پدرش. پارهاى گویند که او در صفین کشته شده است. در تاریخ جنگ صفین از «الحارث الاعور» و «الحارث بن مالک الهمدانى» یاد شده است.
در سفینه البحار (۱ ۲۳۸) از کسى به نام «الحارث الاعور الهمدانى» یاد شده و در بارهاش گفته شده است که از خواص امیر مؤمنان و از فقیهان بوده و به سال (۶۵ هجرى) در گذشته است.
۱۱- حرب الشبامى:
وى «حرب بن شرحبیل الشبامى» است. (۱۱) شرح حال او را در فرهنگهاى اعلام ندیدهام جز این که وى از دوست داران امیر المؤمنین (علیه السلام) بوده و در جنگ صفین شرکت داشته است.
نصر در کتاب «وقعه صفین» در بارهاش گوید: آن گاه على بر شبامیان گذشت. صداى شیون و زارى بلند بود. حرب بن شرحبیل شبامى به سوى امام پیش آمد. على (علیه السلام) فرمود: زنان بر شما چیرهاند که نمىتوانید از چنین زارى و شیونى بازشان دارید شرحبیل گفت: اى امیر مؤمنان اگر یک یا دو یا سه خانه مىبود شاید مىتوانستیم بازشان داریم ولى از این کوى یک صد و هشتاد تن کشته شدهاند. خانهاى نیست که در آن صداى گریه بلند نباشد. ولى ما مردان گریه نمىکنیم بلکه از شهادت اینان خوشحالیم. على (علیه السلام) گفت: خداوند کشتگان و مردگان شما را رحمت کند. على (علیه السلام) سواره بود و او همراه امام گام بر مىداشت. على فرمود: باز گرد آن گاه ایستاد و سپس گفت: باز گرد. زیرا پیاده بودن چون تو کسى «والى» را مىفریبد و خوارى مؤمنان است. «شبامى» منسوب به «شبام» (به کسر) نام یکى از شاخههاى قبیله «همدان» است که براى یارى على (علیه السلام) به صفین آمدند.
۱۲- الحسن السبط (علیه السلام):
(۱۲) الامام ابو محمد الحسن بن امیر المؤمنین على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى القرشى الهاشمى، به سال (۴۷ هجرى) مسموم گردید. او نوه پیامبر خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و پاره تن او از دخترش سرور زنان جهان است. گوشتش از گوشت او و خونش از خون اوست. وى یکى از اصحاب کساء است که خداوند پلیدى را از ایشان دور ساخته و پاک و پاکیزهشان داشته است و یکى از کسانى است که خداوند در «سوره» «هل اتى…» آنان را ستوده و نیز از کسانى است که خداوند با ایشان به «مباهله» نصاراى نجران رفت و یکى از دو «نقل» است که پیامبر بزرگ بر جاى نهاده تا امتش بدان تمسک جویند و فرمود: چیزى که اگر بدان چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد.
۱۳- الحسین الشهید (علیه السلام):
(۱۳) الامام ابو عبد اللّه الحسین بن الامام امیر المؤمنین على (علیهم السلام)، که به سال (۶۱ هجرى) در کربلا به شهادت رسید. فداکار بزرگ و مجاهد ظفرمندى که در راه دین از خود گذشت تا خشونت امویان و سیاست درنده خویانه و ضد بشرى و ضد دینىشان را و نیز رفتار خشن جاهلى و عادات کفر آمیزشان را به امت اسلام اعلام کند و به نسلها بگوید که اینان چگونه حرمت کلان را پاس نداشتند و به کودکان رحم نکردند و درندگىشان حتى در برابر شیرخواران نرمى نگرفت و از خشونت به زنان ابا نکردند. شاخههاى درخت رسالت و گلهاى نبوت و شکوفههاى خلافت را به میدان نبرد فرستاد و هیچ گوهرى از این گوهرها را استثناء نکرد و همگى جانشان را در راه این آرمان پر ارج نهادند.
۱۴- حمزه سید الشهداء:
ابو عامر حمزه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (۱۴) که در سال (سوم هجرت) در جنگ احد شهید گردید. وى عم رسول خدا و برادر شیرى او بود و هر دو از پستان «ثویبه» کنیز ابى لهب شیر نوشیدند. وى از پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) دو سال و به قولى چهار سال بزرگتر بود.
حمزه به «سید الشهداء»: «سرور شهیدان» لقب یافت وى در سال دوم بعثت پیامبر، اسلام آورد. در جنگ بدر با دو شمشیر نبرد کرد و در جنگ احد سى و یک تن را کشت. پاى او در حال نبرد لغزید و از پشت به زمین افتاد و زره از روى شکمش به یک سو رفت، هم در آن لحظه یک حبشى نیزه خود را در شکم او فرو برد و او را کشت. مشرکین حمزه و سایر کشتگان اسلام را در آن جنگ مثله (قطعه قطعه) کردند و شکمشان را دریدند. پیامبر همین که تن او را در آن حال دید سخت دگرگون شد و فرمود: اگر پیروز شوم هفتاد تن از ایشان را قطعه قطعه خواهم کرد. در اینجا بود که بدو وحى رسید که: «و ان عاقبتم، فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به، و لئن صبرتم، لهو خیر للصّابرین، و اصبر و ما صبرک الّا باللّه» (۱۵) یعنى: اگر کیفر مىدهید چنان کنید که با شما کردهاند. ولى اگر شکیبا باشید، شکیبائى براى شکیبایان بهتر است صبر کن و جز به یارى خداوند صبر نتوانى کرد.
پیامبر پس از آنکه به مدینه بازگشت دید که زنان بر کشتگان انصار نوحه مىکنند. فرمود ولى بر حمزه زنى نمىگرید انصار چون این سخن پیامبر را شنیدند به زنان خود گفتند: نخست بر حمزه و آن گاه بر کشتگان خویش توجه کنند. حمزه به هنگام شهادت پنجاه و هفت سال داشت فرزندان او عماره، یعلى، عامر نام داشتند.
۱۵- خباب بن الارّت:
ابو محمد خباب بن الارّت بن جندله بن سعد بن خزیمه بن کعب بن زید بن مناه بن تمیم الخزاعى، (۱۶) متوفى به سال (۳۷ هجرى). او نخستین صحابى بود که در پیرامون کوفه مدفون گردید.
على (علیه السلام) در ترحیم او فرمود: «خداوند خباب را بیامرزد که با رغبت اسلام آورد و فرمانبردارانه هجرت کرد و مجاهد زیست». وى در جنگ صفین و نهروان حضور داشت و به هنگام مرگ هفتاد و سه ساله بود. قریش آتش بر افروخته و او را بر روى آتش کشیدند و چنانکه آتش با کفل او خاموش گردید و اثر آتش بر تنش آشکار بود. ابن اثیر گوید: زره آهنین بر او پوشانیدند و او را در آفتاب داغ نهادند ولى او به خواستشان تن در نداد.
۱۶- خزیمه ذو الشهادتین:
ابو عماره خزیمه بن ثابت بن عماره بن الفاکه بن ثعلبه بن ساعده بن عامر بن عباد بن عامر بن خطمه الاوسى الخطمى ذو الشهادتین. (۱۷) وى در صفین به شهادت رسید. او را ذو الشهادتین بدان گفتهاند که پیامبر شهادت او را دو شهادت شمرده بود. ابن ابى لیلى گوید: در صفین بودم، مردى را دیدم با ریش سفید و عمامه بر سر و لثام بر چهره. فقط انتهاى ریش او دیده مىشد. سخت مىجنگید. گفتم اى شیخ با مسلمانان مىجنگى لثام از چهره برداشت و گفت: بلى، من خزیمهام. از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «با همه کسانى که با على مىجنگند بجنگ».
۱۷- ذعلب الیمانى:
ذعلب یمانى، (۱۸) از اصحاب على (علیه السلام) شیوا و رسا سخن مىگفت. هم اوست که به على (علیه السلام) گفت: آیا پروردگارت را دیدهاى و على فرمود: «واى بر تو اى ذعلب من آن نیم که خدایى را که ندیدهام پرستش کنم» و ذعلب گفت: «چگونه او را دیدهاى على فرمود: «چشمان به دیدن جسمانى ببیندش ولى دلها به حقیقت ایمان او را توانند دید».
۱۸- زبیر:
ابو عبد اللّه الزبیر بن العوام بن خویلد بن اسد بن عبد العزّى بن قصى بن کلاب بن مرّه بن کعب بن لؤى القرشى الاسدى. (۱۹) وى به سال (۳۶ هجرى) در سن شصت و هفت سالگى کشته شد. در جنگهاى بدر و احد شرکت داشت و در جنگ یرموک فرماندهى دستهاى از سواران را بر عهده داشت. وى در جنگ «جابیه» حضور داشت. عمر بن خطاب پس از خود او را از نامزدان خلافت اعلام کرد. زبیر ثروتمند و بازرگان بود. پس از مرگ، از او املاکى بر جاى ماند که به چهل میلیون درهم فروخته شد. در کتاب «تاریخ الخمیس» (۱ ۱۷۲) آمده است که او را هزار بنده بود.
زبیر همان کسى است که عایشه را به خروج در برابر على (علیه السلام) تحریک کرد و جنگ جمل را سبب گشت که در آن خونهاى پاکى به زمین ریخته شده بود. ابن الصباغ مالکى (ص ۸۶) مىنویسد: شماره کشتگان جنگ جمل از یاران عایشه که سى هزار تن بودند، به شانزده هزار و هفتصد و نود تن رسید. از یاران على که بیست هزار تن بودند هزار و هفتاد تن کشته شدند.
۱۹- زیاد بن ابیه:
او زیاد بن سمیه است. (۲۰) سمیه نام مادر اوست. پارهاى گفتهاند که او فرزند ابو سفیان صخر ابن حرب بن امیه است. ولى ابو سفیان او را به فرزندى پذیرفت. قبلا به او «زیاد بن عبید ثقفى» مىگفتهاند. مادرش سمیه کنیزه حارث بن کلده بود. زیاد به سال (۵۳ هجرى) درگذشت. وى زمان پیامبر را درک کرد ولى او را ندید. در زمان ابو بکر اسلام آورد او نخست دبیر مغیره بن شعبه و سپس دبیر ابو موسى اشعرى در ایامى بود که ابو موسى امارت بصره را بر عهده داشته است.
آن گاه امام او را به امارت فارس منصوب کرد، و چون على (علیه السلام) به شهادت رسید زیاد از فرمان معاویه سر باز زد و در قلاع فارس موضع گرفت. معاویه پس از آنکه از برادرى خود با زیاد آگاه شد به زیاد نامه نوشت و او را نیز از این امر آگاه ساخت و در سال (۴۴ هجرى) او را به نسب خود ملحق نمود. زیاد بازوى نیرومند معاویه بود. معاویه او را والى بصره و کوفه و سایر نقاط عراق کرد و در همین سمت به سر برد تا سرانجام مرد.
۲۰- سعد بن ابى وقاص:
ابو اسحاق بن سعد بن ابى وقاص مالک بن اهیب بن عبد مناف القرشى الزهرى، متوفى به سال (۵۵ هجرى) صحابى و امیرى که عراق را گشود. (۲۱) از کسانى که از سوى عمر نامزد خلافت شد. در جنگ بدر شرکت داشت و قادسیه را گشود و در سرزمین کوفه اقامت کرد و آنرا بین قبایل عرب تقسیم کرد و در آن خانهاى ساخت. و از آن پس خانههاى بسیار در آنجا ساخته شد و تا پایان عهد عمر والى کوفه بود. عثمان نیز او را ابقاء در آن مقام کرد، ولى پس از چندى بر کنارش کرد.
آن گاه به مدینه بازگشت و اندکى در آنجا بماند و کور شد. ۲۷۱ حدیث از او در کتابها نقل شده است. ابیاتى از شعر او در تذکرهها ثبت است. در «عقد الفرید» بخشى از نامهاى که سعد به معاویه نوشت چنین نقل شده است: «اما بعد، عمر کسى را که قرشى و شایسته خلافت نباشد، وارد شورى نکرده است.
هیچیک از ما بر دیگرى، مگر با راى اکثریت تقدم ندارد، جز على که امتیازات، در او هست ولى امتیازات او در ما نیست. و این چیزى است که آغاز و انجام آن را دوست نداشتهایم. اما طلحه و زبیر اگر در خانههاى خود بمانند بر ایشان بهتر است. خدا ام المؤمنین را با کارى که کرده است ببخشاید.» در پارهاى منابع دیگر چون «الامامه و السیاسته» (۱ ۷۶) و «جمهره رسائل العرب» (۱ ۳۵۸) و ابن ابى الحدید (۱ ۲۹۰) پاسخ معاویه به سعد نیز چنین آمده است. معاویه در پاسخ نامه سعد بن ابى وقاص او را به قیام در راه خونخواهى عثمان دعوت کرد: «سلام بر تو، اما بعد، سزاوارترین مردم در یارى عثمان قرشیان اهل شورى هستند که حق او را شناختند و او را بر دیگران مقدم داشتند. طلحه و زبیر که شریکان تو در خلافت و شورى و نیز در اسلام مانند تو بودهاند به یارى و خونخواهى او برخاستهاند و عایشه نیز به آسانى پذیرفته است. پس تو هم از آنچه اینان از آن خشنودند خشنود باش و از آنچه اینان پذیرفتهاند سرباز مزن، مىخواهیم خلافت در میان مسلمانان به شورى تعیین گردد، والسلام»
پاسخ سعد به معاویه: «اما بعد، عمر جز کسانى را که شایسته خلافت باشند وارد شورى نکرده است پس در مسئله خلافت هیچیک از ما را بر دیگرى برترى نباشد مگر به آراى اکثریت. ولى در على امتیازى هست که در ما نیست و هر گاه على خلافت را نخواهد و خانه نشین گردد اعراب هر چند در دور دستهاى یمن به دنبال او خواهند رفت. و این چیزى است که آنرا از آغاز تا پایان خوش نمىداشتهایم. اما طلحه و زبیر اگر از خانههاى خود بیرون نیایند بر ایشان بهتر است. خداوند ام المؤمنین را با کارى که کرده است ببخشاید، و السلام» همین پاسخ به روایت الامامه و السیاسه چنین است: «سعد به معاویه نوشت: اما بعد، اعضاى شورى در مسئله خلافت هیچکدامشان را بر دیگرى رجحان نباشد، جز على که داراى سابقه است و امتیازى که در اوست، در ما نیست. او در خوبهاى ما با ما شریک است ولى ما در خوبیهاى او شریک نیستیم. او به خاطر علم و ارجش از همه ما نسبت به خلافت سزاوارتر است. لیکن، تقدیر خداوند بود که خلافت را از او گرفت و در جایى که خواست نهاد. ما دانستهایم که او نسبت به خلافت از ما شایستهتر است. ولى از سخن گفتن و مشاجره کردن گریزى نبوده است. از این بگذریم. اما کار تو اى معاویه، چیزى است که از آغاز تا انجام با آن موافق نبودهایم. اما طلحه و زبیر اگر در خانههاى خود بمانند براىشان بهتر است. خداى تعالى آنچه را که از ام المؤمنین سر زده است بر او ببخشاید.»
۲۱- سعد بن نمران:
سعید بن نمران بن نمر الهمدانى الناعطى، (۲۲) متوفى به سال (۷۰ هجرى). رئیس قبیله همدان بود. در جنگ یرموک شرکت داشت. ابن عبد البر او را از صحابیان شمرده است. او از یاران حجر بن عدى کندى بود. زیاد بن ابیه او را دستگیر کرد و براى معاویه فرستاد تا معاویه او را بکشد. ولى حمران بن مالک همدانى از او شفاعت کرد و او را رها ساخت. زیرا او عامل امیر المؤمنین (علیه السلام) بر یمن بوده است، او به هنگام حمله بسر بن ارطاه به یمن، مردم یمن بر سعید شوریدند و او را از یمن راندند و چون به نزد على (علیه السلام) آمد، امام او را به علت ترک جنگ سرزنش کرد و او ادعا کرد که جنگیده است ولى عبید الله بن عباس که عامل او در صنعاء بود از او یارى نکرد و گفت: ما را توان نبرد با این قوم نیست. سعید به گرگان کوچید و در آنجا خانهها ساخت و زمینهایى فراهم آورد. در کتاب «الاصابه» (۲ ۱۱۳) گوید: مصعب مىخواست منصب قضاء را به او بسپرد ولى برادرش او را از این تصمیم باز داشت چرا که وى از یاران على بوده است.
۲۲- سلمان فارسى:
ابو عبد الله سلمان فارسى که به «سلمان الخیر»: «سلمان نیکى» نیز معروف است. (۲۳) وى به سال (۳۵ هجرى) در گذشت و سیصد و پنجاه سال عمر کرد وى از کهنسالان است. گفتهاند که او زمان عیسى بن مریم را درک کرده و دو کتاب آسمانى را خوانده است. وى سه دختر داشت: یکى در اصفهان و دو دختر در مصر. تذکره نویسان سبب اسلام آوردن او را به تفصیل نوشتهاند. از یاران کارى پیامبر بود. داراى جسمى نیرومند و رایى صائب بود: در باره ادیان و مسائل دیگر دانشمند بود. و هم اوست که در غزوه احزاب حفر خندق را به مسلمانان آموخت. چنانکه میان مهاجرین و انصار بر سر او اختلاف افتاد. هر کدام مىگفتند که: سلمان از ماست. تا آنجا که پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان به امارت مداین منصوب گردید و در آنجا بماند تا سرانجام در همان جا درگذشت. حقوق خود را پس از دریافت تصدق مىکرد. لیف خرما مىبافت و جوى را که از برکت دستهاى خود در مزرعه داشت مىخورد. در باره او بررسیهاى ویژهاى انجام گرفته است در کتب حدیث از او شصت حدیث آوردهاند.
۲۳- سهل الانصارى:
ابو سعید سهل بن حنیف بن وهب بن العکیم بن ثعلبه بن مجدعه بن الحارث بن عمرو بن خنش بن عوف بن عمرو بن عوف بن مالک بن الاوس. (۲۴) متوفى به سال (۳۸ هجرى). از انصار است. در همه صحنههاى نبرد با پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. در جنگ احد آن گاه که مردم، پیامبر را وا گذاشتند، سهل در کنار پیامبر ایستادگى کرد. او در آن روز، با پیامبر بیعت مرگ کرده بود.
پس از رحلت پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از یاران على بود. هنگامى که على (علیه السلام) از مدینه عازم بصره شد، او را جانشین خویش کرد. سهل در صفین شرکت داشت. از سوى على والى بلاد فارس شد ولى مردم فارس او را از خود راندند، آن گاه امام، زیاد بن ابیه را بر آنان گماشت. با او ساختند و خراج پرداختند.
۲۴- شریح بن الحارث:
شریح بن الحارث بن قیس بن الجهم بن معاویه بن عامر بن الرائش بن الحارث بن معاویه بن ثور بن مربع بن معاویه بن کنده ابو أمیه. (۲۵) متوفى به سال (۸۷ هجرى) وى صد سال عمر کرد. بعضى از صحابیان صد و بیست سال نیز گفتهاند. شعر خوش مىگفت کوسه بود و موى بر صورت نداشت. عمر او را به قضاى کوفه گماشت. شصت سال در آنجا قضاوت کرد. همین که مختار بن ابى عبیده ثقفى والى کوفه شد شریح را به قریهاى که اهلش یهود بودند از کوفه تبعید کرد.
و چون مختار کشته شد و حجاج والى کوفه گردید شریح را که پیرى فرتوت بود به کوفه باز گردانید و او را مأمور قضا کرد. ولى او از شرم کارى که مختار با وى کرده بود، قضا را نپذیرفت و حجاج نیز پافشارى نکرد و شریح از آن پس قضاوت نکرد تا سرانجام بمرد. شریح از کسانى است که به کفر حجر بن عدى کندى و عصیان او گواهى داد و زیاد گواهى شریح و سایر شهود را براى معاویه فرستاد.
۲۵- شریح بن هانى:
ابو المقدام شریح بن هانى بن یزید بن نهیک بن درید بن سفیان بن الضباب بن الحارث بن ربیعه بن الحارث بن کعب الحارثى، (۲۶) متوفى به سال (۷۸ هجرى). یک صد و بیست سال عمر کرد.
از اصحاب وفادار و با صفاى على (علیه السلام) بود. در جنگ صفین حضور داشت. فرمانده بخشى از سپاهیانى بود که تحت فرماندهى زیاد بن منذر حارثى بودند و همین که مالک اشتر بدانها پیوست، امام به اشتر فرمود تا در صورت روبرو شدن با مقدمه لشکر معاویه زیاد را بر میمنه و شریح را بر میسره بگمارد. چون زیاد والى کوفه شد شهادت گروهى را بر کفر و سرپیچى حجر بن عدى براى معاویه نوشت و به دروغ نام ابن شریح را نیز از گواهان آورد. شریح از این بهتان آگاه شد و از کوفه به «غریّین» رفت و در سر راه پیکها ایستاد و نامهاى به آنها داد تا براى معاویه به شام برند. شریح در نامه خود به معاویه نوشت که: زیاد گواهى مرا بر ضد حجر بن عدى براى تو فرستاد ولى من گواهى مىدهم که حجر نمازى بر پاى مىدارد و زکات مىپردازد و امر به معروف و نهى از منکر مىکند. خون و مال او حرام است. اگر بخواهى از او بگذر معاویه گفت: شریح شهادت خود را پس گرفته است. آن گاه شریح براى نبرد به بجستان (سیستان) رفت و در آنجا کشته شد.
۲۶- صخر:
ابو سفیان صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف، متوفى به سال (۳۱ هجرى) صحابى بود و از سران قریش در جاهلیت. (۲۷) او پدر معاویه بنیانگذار دولت اموى است. به هنگام ظهور اسلام در جنگ مشرکین با اسلام صخر از سران مشرکین بود. فرماندهى قریش و کنانه را در جنگهاى احد و خندق بر عهده داشت و با رسول خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) مىجنگید. روز گشوده شدن مکه به دست مسلمین (سال هشتم هجرت) اسلام آورد. به شام کوچید ولى سرانجام در مدینه بمرد.
۲۷- طلحه:
ابو محمد طلحه بن عبید الله بن عثمان بن عمر بن کعب بن تمیم ابن مره بن کعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالک بن النضر بن کنانه القرشى التمیمى، (۲۸) مقتول به سال (۳۸ هجرى) از صحابه پیامبر بود. پیامبر در مکه و قبل از هجرت میان او و زبیر عقد برادرى بست. در جنگ احد و جنگهاى بعد از احد شرکت داشت. با عراق بازرگانى گستردهاى داشت. عائلهمندان بنى تمیم را تأمین مىکرد و قروض ایشان را مىپرداخت، در جنگ جمل از یاران عایشه بود. در همان جنگ کشته شد و در بصره مدفون گردید.
۲۸- عاصم بن زیاد:
عاصم بن زیاد، (۲۹) از اصحاب على (علیه السلام) و زاهدى بود وارسته که از مردم کناره گرفت و به عبادت پرداخت. برادرش ربیع شکایت حال او را به نزد امیر المؤمنین (علیه السلام) برد که او خانواده و فرزندانش را اندوهگین کرده است. امام فرمود عاصم را نزد من آورید، عاصم را نزد امام آوردند و همین که امام او را دید چهره در هم کشید و گفت: آیا از خانوادهات شرم نمىکنى به فرزندانت رحم نمىکنى گمان مىکنى که خداوند با آنکه نعمتهاى خوب خود را حلال کرده خوش ندارد تو از آن بهرهمند شوى و تو در نظر خدا کم اهمیتتر از این باشى مگر نه این است که خداوند مىفرماید: «و الارض وضعها للانام، فیها فاکهه و النخل ذات الاکمام»: زمین را با میوه و خرما براى مردم قرار داد سوگند به خدا که نشان دادن نعمت خدا به کردار بهتر از نشان دادن آن به گفتار است.
خداوند مىفرماید: «اما از نعمت پروردگارت سخن بگو» عاصم گفت: اى امیر مؤمنان پس خود چرا در خوراک به غذاى ساده و در پوشاک به لباس خشن بسنده مىکنى. امام فرمود: واى بر تو، من مانند تو نیستم. خداوند بر امامان عادل واجب کرده است تا خویشتن را با مردم ناتوان برابر دارند تا فقر فقیران بر آنان سخت نیاید. عاصم از آن پس عباى خود را به سویى افکند و پیشهاى پیش گرفت و به سوى کسان خود بازگشت.
۲۹- عباس:
ابو الفضل عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، (۳۰) متوفى به سال (۳۲ هجرى) در نزد پیامبر جایگاهى گرامى داشت. صحابه به فضل او معترف بودند و در کارها با او مشورت مىکردند.
دو سال از پیامبر بزرگتر بود. در کودکى گم شد. مادرش نذر کرد که اگر او را پیدا کند خانه خدا را با حریر بپوشاند و چون او را پیدا کرد خانه خدا را با حریر پوشانید و نخستین کسى شد که خانه خدا را با حریر پوشانید. عباس در جاهلیت سقایت حاج و سرپرستى خانه خدا را بر عهده داشت و در اکثر جنگها حضور داشت و در جنگ حنین پایدارى کرد و در مدینه اقامت گزید و در همان جا درگذشت. از او اشعارى در تذکرهها نقل شده است.
۳۰- عبد الرحمن بن عتاب:
ابو محمد عبد الرحمن بن عتاب بن اسید بن ابى العیص بن امیه بن عبد الشمس. (۳۱) وى از یاران عایشه در جنگ جمل بود و در همان جنگ کشته شد. یاران عایشه در نماز به او اقتدا مىکردند. مادرش «جویریه» دختر ابو جهل بود که على (علیه السلام) از او خواستگارى کرده بود و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) او را از این وصلت بازداشته بود. آن گاه عتاب با وى ازدواج کرد و عبد الرحمن زاده شد.
۳۱- عبد الرحمن بن عوف:
ابو محمد عبد الرحمن بن عوف بن عبد عوف بن عبد الحارث بن زهره بن کلاب بن مرّه القرشى الزهرى، (۳۲) متوفى به سال (۳۱ هجرى). هفتاد و پنج سال زندگى کرد. نامش در جاهلیت «عبد عمر» و به قولى «عبد الکعبه» بود و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) نام او را به عبد الرحمن مبدل ساخت.
وى ده سال پس از عام الفیل زاده شد و پیش از آنکه پیامبر به خانه ارقم در آید، به دست ابو بکر اسلام آورد. وى از مهاجران نخستین بود که به حبشه و نیز به مدینه هجرت کرد. در جنگ بدر و جنگهاى دیگر شرکت کرد و پیامبر او را به دومه الجندل و کلب فرستاد. عبد الرحمن عضو شوراى شش نفرى بود که عمر بن خطاب خلافت را در میان ایشان نهاد. در یک روز سى بنده آزاد کرد و پس از مرگ طلاى بسیارى از خود بر جاى نهاد چنانکه طلاهاى او را با تیر مىشکستند و دست مردان از تبر زدن تاول زده بود. از اموال او هزار شتر و یک صد اسب و سیصد گوسفند بود که در بقیع مىچریدند. چهار زن داشت که یکى از آنها را با هشتاد هزار درهم بیرون کرد.
۳۲- عبد الرحمن بن زمعه:
عبد الرحمن بن زمعه بن قیس بن عبد شمس بن عبّدود بن نصر بن مالک بن حسل بن عامرین لؤى القرشى العامرى، (۳۳) متوفى به سال (…) وى فرزند ولیده زمعه بود که پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) در باره او داورى معروف را کرد که: «فرزند متعلق به بستر است و براى زانى سنگ.» و این هنگامى بود که برادرش عبد بن زمعه و سعد بن ابى وقاص با هم نزاع کردند. نسب شناسان در نسب او اختلاف زیادى دارند، چنانکه جمع میان اقوال ایشان ممکن نباشد.
۳۳- عبد اللّه بن عباس:
ابو العباس عبد اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشى الهاشمى متوفى به سال (۶۸ هجرى). (۳۴) پسر عموى پیامبر بود. از بسیارى دانش به او «بحر»: «دریا» و نیز «حبر الأمّه: مرکب امّت: قلم امّت» مىگفتند. هنگامى که پیامبر و خاندانش در «شعب» مکه بودند، متولد شد. او را نزد پیامبر آوردند و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) با آب دهانش گلوى او را مالش داد و این سه سال پیش از هجرت بود. ابن عباس دوبار جبرئیل را دید. او از شیعیان و یاران خاص على شناخته مىشود. از بسیارى گریه بر على (علیه السلام) بینایى خود را از دست داد. ابن عباس پس از کور شدن این دو بیت را سرود: ان یذهب اللّه من عیّنى نورهما ففى لسانى و قلبى منهما نور قلبى ذکى و ذهنى غیر ذى و کل و فى فمى صارم کالسیف مشهور یعنى: خداوند اگر نور از چشمان من ببرد، در زبان و دلم نورشان بر جاى است.
قلبم هشیار است و ذهنم تیز است.
برندهاى چون شمشیر آخته در دهان دارم.
عبد اللّه بن عباس گفت: در حالى که با عمر بن خطاب قدم مىزدم ناگهان به من گفت:- ابن عباس گمان مىکنم که به یار تو (امام على (علیه السلام) ستم رفته است با خود گفتم به خدا من از پیش مىدانستهام که او مظلوم شده است.
آن گاه به عمر گفتم:- پس، آنچه را که او در بارهاش ستم دیده بدو باز گردان.
عمر دست خود را از دست من کشید و در حالى که زیر لب چیزهایى مىگفت گامى چند از من پیشتر رفت آن گاه ایستاد تا به او رسیدم. به من گفت:- به گمان من چیزى که او را از حقش باز داشته کمى سن او بوده است.
با خود گفتم. این سخن از آن یکى مهمتر است. آن گاه به او گفتم:- به خدا سوگند هنگامى که پیامبر بدو فرمود تا سوره «برائه» را از دست یار تو بگیرد، خداوند و پیامبرش سن او را اندک نمىدیدهاند.
مبهوت شد و از پاسخ درماند.
ابن عباس در هفتاد سالگى در طائف درگذشت.
۳۴- عبد اللّه بن عثمان:
ابو بکر، عبد اللّه بن عثمان بن عامر بن عمر بن کعب بن سعد بن تیم بن مره بن کعب بن لؤى القرشى التیمى، (۳۵) متوفى به سال (۱۳ هجرى). نامش عبد الکعبه بود پیامبر نام عبد اللّه را بر او نهاد.
پارهاى گفتهاند که خانوادهاش نام عبد اللّه بر او نهاد. بدو «عتیق» نیز گویند. وى در جاهلیت از سران قریش و در میانشان محبوب و سبب همبستگىشان بود. در سال هفتم بعثت پس از آنکه بیش از پنجاه مرد به اسلام در آمدند، وى نیز اسلام آورد. مؤید این گفته، سخن پیامبر است که تذکره نویسان و مورخان آنرا صحیح شمردهاند. پیامبر فرمود: «فرشتگان به مدت هفت سال تنها بر من و بر على درود مىفرستادهاند، زیرا، نماز مىخواندیم و جز ما کس دیگرى نبود که با ما نماز بگزارد» با انتخاب، بیعت، شورى و اجماع بر مسند خلافت و حکومت نشست. ماوردى، در کتاب خود «الاحکام السلطانیه» در این باره سخنى دارد که متن آن چنین است: «علما در تعداد کسانى که امامت بدانها منعقد مىشود اختلاف کرده در این باره عقاید گوناگونى اظهار کردهاند. پارهاى گفتهاند کسانى که امامت از سوى ایشان تأئید مىشود نباید کمتر از پنج تن باشند یا یکى از آنها با رضایت چهار تن دیگر به امامت مىرسید. به دو دلیل:
۱- بیعت ابو بکر (رضى) از سوى پنج تن که بر آن صحه گذاشتند صورت پذیرفت و آن گاه مردم از آنها پیروى کرده و بدو بیعت نمودند. این پنج تن اینان بودهاند:
۱- عمر بن خطاب
۲- ابو عبیده جراح
۳- اسید بن حضیر
۴- بشر بن سعد
۵- سالم مولى ابى حذیفه- رضى اللّه عنهم.
۲- عمر (رضى) شورى را در شش نفر نهاد تا امامت با رضایت پنج تن از ایشان براى یکىشان منعقد گردد.» امام الحرمین جوینى متوفى به سال (۴۷۸ هجرى) در الارشاد- ص- ۴۳۴- گوید: امامت از سوى یک تن از اهل حل و عقد، منعقد مىشود چنانکه در باره ابو بکر چنین شده بود و اجماع در آن شرط نیست. امامت بدون اجماع امت نیز منعقد مىگردد.
۳۵- عبد اللّه اشعرى:
ابو موسى عبد اللّه بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عنز بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیه بن جماهر بن اشعر بن ادد بن زید بن یشجب اشعرى، (۳۶) متوفى به سال (۴۹ ۵۰ ۵۲ ۵۳ هجرى) از یاران شجاع پیامبر و از والیان و فاتحان و یکى از دو «حکم» بود که على (علیه السلام) و معاویه پس از جنگ صفین بدانها رضا دادند. پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت کرد.
آن گاه پیامبر او را بر «زبید» و «عدن» گماشت و عمر در سال ۱۷ هجرى او را به ولایت بصره برگزید و او اهواز و اصفهان را گشود. آن گاه به کوفه منتقل شد و على (علیه السلام) او را ابقاء نمود.
سپس جنگ جمل در گرفت و على از مردم کوفه یارى خواست ولى ابو موسى مردم را از یارى باز داشت. على (علیه السلام) او را معزول نمود. در آنجا ماند تا مسئله «حکمیت» به میان آمد و عمرو بن عاص او را فریب داد. ابو موسى آن گاه به کوفه بازگشت و در همان جا درگذشت.
۳۶- عبید اللّه بن ابى رافع:
عبید اللّه بن ابى رافع، (۳۷) از یاران على (علیه السلام) و دبیر و پشتیبان او بود. «کتاب قضایا امیر المؤمنین» و: «کتاب من شهد مع امیر المؤمنین (علیه السلام) الجمل و صفین و النهروان من الصحابه» از اوست. از شیعیان برگزیده بود. در جنگهاى على همیشه با او بود. و بیت المال امام را در کوفه بر عهده داشت.
۳۷- عبید اللّه بن عباس:
ابو محمد عبید اللّه بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (۳۸) متوفى به سال (۸۷ یا ۵۸ هجرى)، یا در عهد یزید بن معاویه. وى پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. پیامبر را دیده و از او حدیث نگاه داشته است. از برادرش عبد اللّه بن عباس یک سال کوچکتر بود. از سوى على (علیه السلام) والى یمن شد. در سال ۳۶ و ۳۷ هجرى به فرمان امام (علیه السلام) راهنماى حجاج در برگزارى حج شد.
در سال ۳۸ هجرى نیز از سوى امام به همین منظور به حج رفت و معاویه از سوى خود، یزید بن شجره رهاوى را براى اقامه حج گسیل داشت و این دو با هم ملاقات کردند و از در آشتى در آمدند.
وى پس از شهادت على (علیه السلام) به معاویه پیوست البته پس از آنکه معاویه صد هزار درهم براى او فرستاده بود. او کسى است که سبب شد تا بیت المال بصره از دست على (علیه السلام) خارج شود.
۳۸- عثمان بن حنیف:
(۳۹) ابو عبد اللّه عثمان بن حنیف انصارى. وى در عهد معاویه در گذشت. نسب او را در ذیل نام برادرش سهل بن حنیف آوردهایم در جنگ احد و جنگهاى بعدى حاضر بود. عمر او را مأمور مساحت مواد عراق کرد و او نیز چنین کرد و خراج آن منطقه را تعیین نمود. على (علیه السلام) او را عامل بصره کرد و او در آنجا حکومت کرد تا زمانى که طلحه و زبیر همراه عایشه بدانجا آمده و او را از آنجا بیرون کردند.
آن گاه على (علیه السلام) به بصره آمد و جنگ جمل واقع شد و على (علیه السلام) پیروز گردید. و عبید اللّه بن عباس را بر بصره گماشت و عثمان بن حنیف در کوفه بماند و در همانجا درگذشت.
۳۹- عثمان بن عفان:
ابو عبد اللّه عثمان بن عفان بن ابى العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. (۴۰) در سال (۳۵ هجرى) کشته شد. ابو بکر او را به اسلام دعوت کرد و اسلام آورد. او سومین خلیفه از خلفاى راستین است. در مکه تولد یافت. در جاهلیت مالدار و از شرفاء بود. در سال (۲۳ هجرى) پس از وفات عمر به خلافت رسید. وى نخستین کسى است که بر بناى مسجد الحرام و مسجد الرسول افزود و در روز عید، خطبه را بر نماز مقدم داشت. و خانهاى را براى قضاوت در میان مردم برگزید. مردم از این که عثمان خویشاوندان خود را که از بنى امیه بودند، بر ولایت و شهرها مىگمارد بر او معترض شدند. هیئتها از کوفه و بصره و مصر نزد او آمده از او خواستند تا خویشاوندان خود را معزول کند و چون نپذیرفت او را در خانهاش محاصره کردند و از او خواستند تا از خلافت کناره گیرد و او چنین نکرد. در نتیجه چهل روز او را در محاصره نگاه داشتند و سرانجام، از دیوار بالا رفته و او را کشتند. عثمان نود سال زیست.
۴۰- عقیل بن ابى طالب:
ابو یزید عقیل بن عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف قرشى هاشمى، (۴۱) متوفى به سال (…) وى پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) و برادر پدرى امام على (علیه السلام) و جعفر بود و از این دو بزرگتر بود. او از جعفر ده سال و جعفر از على (علیه السلام) ده سال بزرگتر بود. مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بود. وى اسلام آورد و مهاجرت کرد و در غزوه مؤته شرکت داشت. آن گاه بازگشت و بیمار شد. در سایر غزوات نامى از او نیست. حاضر جواب بود و خصم را زود خاموش مىساخت.
در انساب عرب و نیز از تاریخ جنگهاى عرب از همه مطلعتر بود ولى قریش را دوست نمىداشت. عیوبشان را بر مىشمرد. فرشى داشت که آنرا در مسجد پیامبر مىانداخت و بر آن مىنشست و مردم به گرد او جمع مىشدند و از او انساب و جنگهاى عرب را مىشنیدند. از بدیهاى قریش بسیار مىگفت. و از این رو با او دشمن شدند و در بارهاش چیزهاى ناروا گفتند و او را به حماقت نسبت دادند و داستانها در باره او ساختند. از چیزهایى که ایشان را بر ضدّ او تأیید مىکرد جدایى او از برادرش على و رفتنش به شام نزد معاویه بود. گویند روزى معاویه به او گفت:- این ابو یزید اگر نمىدانست که من براى او از برادرش بهترم در نزد ما نمىماند.
عقیل گفت:- برادرم از لحاظ دین برایم بهتر است و تو از لحاظ دنیاى من، من دنیا را ترجیح دادهام و از خداوند مىخواهم که پایان کارم را نیکو گرداند.
۴۱- علاء حارثى:
علاء بن زیاد حارثى… (۴۲) در کتب رجال نامى از او نیافتیم. شاید در نامش تصحیفى روى داده باشد.
۴۲- عمار بن یاسر:
ابو یقطان عمار بن یاسر بن عامر بن مالک بن کنانه بن قیس بن حصین بن وذیم ابن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاکبر بن یام بن عنس بن مالک بن ادد بن زید بن یشجب مذجحى عنسى، (۴۳) شهید به سال (۳۷ هجرى). عمار و پدر و مادرش از نخستین کسانى بودند که اسلام آوردند. وى سى و چند روز پس از ظهور دعوت پیامبر به اسلام در آمد و در راه خدا شکنجه شد، شکنجهاى که عمار دید بسیار سخت بود. در این که آیا وى نیز از مهاجران حبشه بوده است یا خیر اختلاف است.
همه مفسران نزول آیه: «من کفر باللّه من بعد ایمانه، الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان» (۴۴) را در باره عمار مىدانند. مشرکان عمار را شکنجه دادند و دست از او برنداشتند تا ناگزیر به پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) دشنام گفت و بتهاشان را ستود آن گاه مشرکان او را رها ساختند سپس به نزد پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) آمد و پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) از او پرسید: «چه خبر» عمار گفت: «خبر بد، یا رسول اللّه، تا هنگامى که به تو دشنام نگفتم و خدایانشان را نستودم مرا رها نکردند». پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) پرسید: «دلت را چگونه مىبینى» گفت «در آرامش ایمان» پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «اگر باز چنین کردند تو نیز چنین کن».
نخستین کسى که در اسلام مسجد ساخت عمار بود. مسجدى که او ساخت مسجد «قباء» بود. عمر او را بر کوفه گماشت. آن گاه همواره از یاران على (علیه السلام) بود و با او در جنگهاى جمل و صفین دلاورانه شرکت جست و در صفین شهید گردید.
در باره قاتل عمار اختلاف است. پارهاى قاتل او را ابو العادیه مزنى مىدانند و پارهاى گویند به نیزه جهنى بر خاک افتاد و سپس دیگرى بر او فرود آمد و سرش را از تن جدا کرد. آن گاه این دو با هم به خصومت بر خاسته هر کدام ادعا کردند که قاتل عمارند. وى در آن روز ۹۴ سال به قولى ۹۳ و به قولى ۹۱ سال داشت. على (علیه السلام) هم با جامه تنش او را به خاک سپرد و دیگر غسلش نداد.
۴۳- عمر بن خطاب:
ابو حفص عمر بن خطاب بن نفیل بن عبد العزّى بن رباح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدى بن کعب بن لؤى قرشى عدوى، (۴۵) متوفى به سال (۲۴ هجرى) عمر پس از اسلام آوردن چهل و پنج مرد و یازده زن، اسلام آورد. وى از اشراف بر جسته قریش بود. در جاهلیت سفارت قریش بر عهده او بوده است. اگر در میان قریش جنگ مىشد و یا بین قریش و دیگران جنگ روى مىداد عمر را سفیر مىکردند.
و اگر کسى به مفاخره ایشان مىآمد و او را قبول مىکردند، عمر را براى مفاخره به نزد ایشان مىفرستادند. از او در تذکرهها داستانها و قهرمانىها و موضعگیرىهاى قاطعى نقل کردهاند.
امام مسلم در صحیح خود رباب تیمم از عبد الرحمن بن ابزى مىآورد: «در نزد عمر بودیم مردى پیش او آمده گفت: اى امیر المؤمنین یک ماه، دو ماه مىگذرد و آب نمىیابیم. عمر گفت: اما من نماز نمىخوانم تا به آب برسم».
۴۴- عمر مخزومى:
ابو حفص عمر بن ابى سلمه بن عبد الاسد بن هلال بن عبد اللّه بن عمر بن مخزوم به یقظه بن کعب بن لؤى قرشى مخزومى، (۴۶) متوفى در مدینه به سال (۸۳ هجرى). در سال دوم هجرت در حبشه تولد یافت. جنگ خندق بود. با على در جنگ جمل شرکت کرد. امام (علیه السلام) او را بر بحرین و فارس گماشت. هنگامى که او را عزل کرده و نعمان بن عجلان زرقى را جانشین او کرد به او نوشت: «بارى، نعمان بن زرقى را بر بحرین گماردهام و تو را بدون هیچ نکوهشى بر کنار داشتهام. ملامتى بر تو نیست. ولایت را نکو انجام دادهاى و حق امانت را بجاى آوردهاى بى هیچ گمان بد و بى هیچ ملامت و اتهام و گناه نزد من آى.
عزم حرکت به سوى ستمگران شام دارم. دوست مىدارم همراه من باشى زیرا تو از کسانى باشى که در جهاد با دشمن و بر پاداشتن ستون دین به خواست خدا پشتیبان من است.» پارهاى مورخان بر آنند که عمر مخزومى به سال ۳۷ در صفین شهید شده است ولى ابن اثیر در اسد الغابه (۴: ۷۹) در گذشت او را به سال ۸۳ و در دوره عبد الملک بن مروان نوشته است.
۴۵- عمرو بن عاص:
ابو عبد اللّه عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لؤى قرشى،(۴۷) متوفى به سال (۴۳ هجرى). از داهیان پنجگانه عرب بود که فتنهها از او آغاز مىشد و بدو باز مىگشته است. تبهکارىها و شیطنتهاى او مشهور است و در میان منابع اسلامى دست به دست گشته است.
شیخ بزرگ و حجت ما علامه امینى در کتاب خود الغدیر، زندگى عمرو بن عاص را بررسى کرده است بر مبناى صحیحترین روایات در گذشت او به سال (۴۳ هجرى) اتفاق افتاده است. وى نود و نه سال زیست. یعقوبى (۲: ۱۹۸) گوید: عمرو بن عاص پیش از مرگ به پسرش گفت: «پدرت دوست مىداشت در جنگ ذات السلاسل مرده بود. من دست به کارهایى زدهام که نمىدانم در باره آن چه پاسخى به خداوند بدهم». آن گاه نگاهى به مال فراوانش افکند و گفت: «اى کاش پشکل شتر مىبودند. اى کاش سى سال پیش از این مرده بودم هنگامى که دنیاى معاویه را درست کردم و دین خود را تباه ساختم، دنیاى خود را بر آخرتم ترجیح دادم، در برابر راه رستگارى کور ماندم تا آنکه اجلم فرا رسیده است. مىبینم که معاویه اموال مرا گرفته و بد جانشینى براى من شده است.»
۴۶- قثم بن عباس:
قثم بن عباس بن عبد المطلب بن هاشم قرشى هاشمى، (۴۸) شهید در سال (…) پسر عموى پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) است. مادرش ام الفضل لبابه هلالى دختر حارث بن حزن است. نخستین زن است که پس از خدیجه در مکه اسلام آورد.
از میان کسانى که داخل قبر پیامبر شده بودند، آخرین کسى بود که از آن خارج شد. پس آخرین کسى است که با پیامبر دیدار داشته است.
على (علیه السلام) او را بر مکه گماشت وى همچنان در مکه بود که امام (علیه السلام) شهید گردید.
در ایام معاویه همراه سعید بن عثمان بن عفان به سمرقند رفت و در آنجا به شهادت رسید.
شبیه پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. از او اشعارى در فرهنگهاى اعلام ثبت است.
۴۷- کمیل بن زیاد:
کمیل بن زیاد بن نهیک بن هیصم بن سعد بن مالک بن حارث بن صحبان بن سعد بن مالک بن نخع بن عامر بن عله بن جلد بن مالک بن ادد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان بن سبا. (۴۹) در اواخر ذیحجه سال (۸۲ هجرى) به دست حجاج پس از آنکه مدتى در انتظار مرگ بود کشته شد. مردى شریف و با شهامت، مطاع، موثق، عابد و از ویژگان امام على (علیه السلام) و پسرش امام حسن (علیه السلام) بود. امام از قتلش بدو خبر داده بود. وى در جنگ صفین شرکت داشت و على (علیه السلام) او را بر «هیت» گماشت. حجاج او را مانند سایر شیعیان على (علیه السلام) بر سر مذهب کشته بود. وى در فرمانروایى ضعیف بود. سپاهیان معاویه به اطراف عراق شبیخون مىزدند و او آنها را دفع نمىکرد و در برابر، مىکوشید تا ضعف خود را با حمله کردن به اطراف قلمرو معاویه مانند «قرقیساء و سایر قراء کنار فرات جبران کند. امام (علیه السلام) این روش را از او نکوهش کرد و در این باره فرمود: «این عجز آشکار است که کارگزار، قلمرو خود را فرو گذارد و دست به کارهایى زند که وظیفه، او نیست» (۵۰).
از او اخبار و حکایات زیادى بر جاى مانده است. دعاى معروف «کمیل» به نام او است که امام (علیه السلام) بدو آموخته بود. این داستان مربوط به اوست که: شبى از شبها، امام از مسجد کوفه به خانه مىرفت. کمیل نیز با او بود. در راه از کنار خانهاى مىگذشتند که در آن مردى با صداى حزین قرآن مىخواند. آیهاى که مىخواند این بود أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ…(۵۱) (آیا کسى که در لحظات شب در حال سجود و قیام به نیایش مشغول است و از آخرت مىترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است…) کمیل را خوش آمد و به حال آن مرد رشک برد بى آنکه چیزى بر زبان آورد. آن گاه على (علیه السلام) رو به کمیل کرد و گفت: «آواى این مرد تو را نفریبد. او از دوزخیان است. در آینده به تو خبر خواهم داد.» کمیل در شگفت ماند که چگونه امام از آنچه در درونش مىگذشته آگاه شده است و آنگهى، او را با چنین حال نیکى اهل آتش مىداند. زمانى دراز گذشت تا آنکه خوارج کارشان بدانجا کشید که دیدهایم و امام (علیه السلام) با آنها که بسیارىشان قرآن را چنانکه فرود آمده بود از بر داشتند، جنگید. در آن روز کمیل در برابر امام (علیه السلام) ایستاده بود. از شمشیرش خون مىچکید و سرهاى آن کافران بر زمین ریخته بود. امام نوک شمشیرش را بر یکى از آن سرها نهاد و فرمود: اى کمیل امن هو قانت آناء اللیل… یعنى این همان شخصى است که در آن شب این آیه را مىخوانده و تو از حال او رشک مىبردهاى. کمیل به پاى امام افتاد و بر آن بوسه زد و استغفار کرد.
۴۸- مالک اشتر:
مالک بن حارث بن عبد یغوث نخعى معروف به اشتر،(۵۲) در سال (۳۷ یا ۳۸ هجرى) مسموم گردید و به شهادت رسید، از امیران و از دلیران بزرگ و رئیس قومش بود. وى جاهلیت را درک کرد. در کوفه ساکن شد و از پشت او نسلى در کوفه زیستند. در جنگ یرموک حاضر بود، هم در این جنگ بود که چشم خود را از دست داد. در همه جا با على (علیه السلام) بود. و در جنگ جمل، محمد بن طلحه را کشت و همه تذکره نویسان او را ستودهاند او را اشعارى است که در مراجع ثبت است. امام او را به ولایت مصر فرستاد و نامهاى همراه او کرد که: بسم الله الرحمن الرحیم «از بنده خدا على فرمانرواى مؤمنان به کسانى که براى خدا به خشم آمدهاند. هنگامى که دیدهاند از فرمان خداوند هم در زمینش سر مىپیچند و این که ستم همه را از بد و نیک فرا گرفته از هیچ بدى دست بر نمىدارند و هیچ خیرى نیست که بدو دل نبندد… درود بر شما. خدا را که خدایى جز او نیست مىستایم. بارى، من بندهاى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادهام که در ایام ترس چشم بر هم نمىنهد و از بیم مصائب، از دشمن نمىهراسد و بر تبهکاران از آتش سختتر است. او مالک بن حارث از تبار مذحج است، به او گوش فرا دهید و از فرمانش اطاعت کنید، چه او شمشیرى از شمشیرهاى خداوند است. قوى ضربت و تیز دم است. اگر گسیلتان دارد بکوچید و اگر فرمان به ماندن دهد بمانید، چرا که اگر اقدام کند یا از اقدام دست بدارد به امر من است. من شما را بداشتن او بر خود مقدم داشتهام. چه، از خلوص او به شما و سرسختى او در برابر دشمن شما آگاهم. خداوند شما را در سایه تقوى حفظ کند و در ایمان و یقین پایدار بدارد، و السلام».
همین که معاویه از خبر عزیمت مالک به مصر آگاه شد بر او دشوار آمد مردى از اهل خراج را به سوى او فرستاد و مرد بدو نیرنگ زد و مسموش کرد و کشت. معاویه چون از مرگ او آگاه شد و خطاب به مردم گفت: «اما بعد، على را دو دست بود یکى در صفین بریده شد و آن عمار بن یاسر بود و دیگرى امروز که مالک اشتر است».
۴۹- محمد بن ابى بکر:
محمد بن ابى بکر عبد اللّه بن عثمان. (۵۳) مادرش اسماء بنت عمیس خثعمى است. در حجه الوداع در ذى الخلیفه هنگامى که مادرش به حج رفته بود او را بزاد. عایشه به او ابو القاسم مىگفت. پس از مرگ ابو بکر، على (علیه السلام) با مادرش ازدواج کرد. محمد در جنگ جمل همراه على بود و در صفین نیز حضور داشت. محمد بن ابو بکر از جمله کسانى بود که در محاصره عثمان شرکت داشت و براى کشتنش داخل خانه او شد. امام على (علیه السلام) در باره او فرماید: «محمد پسر من از پشت ابو بکر است». پس از کشته شدن مالک اشتر، امام او را به مصر فرستاد. بر معاویه گران آمد و عمرو بن عاص را به جنگ او فرستاد. عمرو بن عاص به سوى او حرکت کرد و پس از جنگى که در میانشان در گرفت محمد بن حنفیه شکست خورد و در خرابهاى پنهان شد. او را از آنجا بیرون آوردند، کشتند و در شکم الاغ مردهاى نهاده سوزانیدند پارهاى گفتهاند که سر از تنش جدا کرده به نزد معاویه بن ابى سفیان در دمشق بردند و در شهر گردانیدند و او نخستین کسى است در اسلام که سرش را چنین بگردانیدند. عایشه چون از خبر قتل برادرش آگاه شد بسیار غمگین شد و فرزندان و خانوادهاش را به نزد خود آورد و تربیت ایشان را بر عهده گرفت.
به روایت طبرى (۶: ۵۸- ۶۱) و ابن اثیر (۳: ۱۵۴) و ابن کثیر (۷: ۳۱۳) عایشه سخت بى تابى کرد چنانکه پس از نماز به معاویه و عمر لعنت مىفرستاد.
۵۰- محمد بن حنفیه:
ابو القاسم محمد بن الامام على بن ابى طالب که به ابن حنفیه معروف است. (۵۴) وى به سال (۸۱ هجرى) در گذشت. از دانشمندان زاهدان و عابدان و شجاعان روزگار و پس از امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) برترین فرزندان على (علیه السلام) بود. «حنفیه» لقب مادر اوست. مادرش «خوله» دختر جعفر بن قیس بن سلمه بن عبد اللّه بن ثعلبه بن یربوع بن ثعلبه بن دول بن حنفیه بن لجیم و از اسیران اهل ردّه بود. او را به فروش گذاشته بودند و على (علیه السلام) او را به زنى گرفت و پسرش محمد بنام او معروف و بدو منسوب شد. در جنگهاى امام (علیه السلام) همراه او بود در صفین نیز شرکت داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) از کوفه به مدینه باز گشت و در آنجا ماند تا سرانجام در سال ۸۰- ۸۱ در شصت و پنج سالگى در گذشت.
۵۱- مروان بن حکم:
ابو عبد الملک مروان بن حکم بن ابى العاص بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى. پسر عموى عثمان بن عفان بود در عصر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به سال دوم هجرت که هم زمان با جنگ احد و به روایتى جنگ خندق تولد یافت و تولد او در مکه یا طائف اتفاق افتاد. از کودکى در طایف بود زیرا پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) پدرش «حکم» را به علّت فساد و کفرش به طایف تبعید کرده بود. گویند که او در خانه پیامبر سر مىکشید و به اسرار پیامبر گوش مىداد. گویند پیامبر یک بار که حکم به خانه سر کشیده بود مىخواست کورش کند و گویند که او راه رفتن و پارهاى حرکات پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) را تقلید مىکرده است. مروان و پدرش در خارج از مدینه ماندند و ابو بکر و عمر بازگشت ایشان به مدینه را نپذیرفتند و گفتند ما دستور پیامبر را نقض نمىکنیم. تا آنکه عثمان خلیفه شد و آن دو را باز گردانید. عثمان مروان را به دبیرى خود برگزید و در نزد خود نگاه داشت. روزى على (علیه السلام) رو به مروان کرد و گفت: «واى بر تو و واى بر امت محمد از تو و از فرزندان تو». به او «حیظ باطل»: (لعاب خورشید) مىگفتند. در روز محاصره عثمان ضربتى بر قفاى او وارد شد و گردنش معیوب گردید چنانکه از آن پس گردن او کوتاه ماند. پس از مرگ معاویه بن یزید بن معاویه از آنجا که جانشینى براى خود معین نکرد، در شام با مروان بن حکم بیعت کردند. ضحاک بن قیس فهرى در شام با عبد اللّه بن زبیر بیعت نمود این دو با هم در «مرج راهط» دمشق جنگیدند و ضحاک کشته شد و کار مروان در شام و مصر راست شد. مروان با مادر خالد بن یزید ازدواج کرد تا خالد را کوچک کند. روزى به خالد گفت: «اى پسر زن پشت خیس» خالد به او گفت: «تو خائن به امانت باشى».
روزى خالد از این رفتار مروان پیش مادرش شکایت برد. مادرش گفت: «به او نگو که این مطلب را به من گفتهاى» آن گاه همین که مروان نزد او آمد با کنیزان خود برخاست و با هم او را خفه کردند.
مروان از معدود کسانى است که بدست زنان کشته شدهاند.
۵۲ مصقله شیبانى:
مصقله بن هبیره بن شبل بن یثربى بن امرى القیس بن ربیعه مالک بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن على بن بکر بن وائل. (۵۵) از اصحاب و یاران على (علیه السلام) است. ولى سرانجام به سوى معاویه گریخت و به سپاه او پیوست معاویه در آرام کردن ربیعه هنگامى که بر او شوریده بودند از مصقله کمک گرفت. مصقله در جنگ صفین شرکت داشت.
۵۳- معاویه:
ابو یزید معاویه بن صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قرشى اموى متوفى به سال (۶۰ یا ۵۹ هجرى). (۵۶) مادرش هند دختر عقبه ربیعه بن عبد شمس. معاویه مؤسس سلسله اموى در شام است. پس از آنکه على (علیه السلام) به خلافت رسید میان دو خاندان اموى و قرشى اختلاف افتاد و مردم یکدیگر را به تعصبات جاهلى خواندند و در رأس کسانى که به این آتش دامن مىزدند معاویه بود. او به خونخواهى عثمان برخاست در حالى که مردم شام از خلافت چیزى جز حرفهاى شیرین او نمىدانستند.
بسیارى از شامیان و بیشتر قبایل تکرو عرب و آزمندانشان به گرد معاویه جمع شدند، در نتیجه از اطاعت على (علیه السلام) سر پیچیده و مدعى خلافت شد. على ناگزیر به جنگ شد. در صفین با او نبرد کرد و به اسیر شدن معاویه چیزى نمانده بود که عمرو بن عاص براى نجات او نیرنگى سوار کرد. به سپاه خود گفت تا قرآنها را بر سر نیزه کنند و وانمود کنند که خواستار داورى قرآن هستند.
آن گاه جنگهاى سخت دیگرى روى داد و معاویه مردم را به بخششها و هدایا و اموال فریفت و فرماندارى ما دام العمر مصر را به عنوان پاداش به عمرو عاص داد.
زیرا قبلا با هم شرط کرده بودند که در صورت پیروزى چنین شود. دولت اموى به مدت نود سال و سه ماه و سه روز بر گردن مسلمین سوار بود. چه خونهاى پاکى که بر زمین ریخت و شریعت و سنت را به بازى گرفت و تحریفها پدید آورد و دروغها ساخت و تهمتها زد.
۵۴- معقل ریاحى:
معقل بن قیس ریاحى از فرزندان ریاح بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زید مناه بن تمیم، (۵۷) متوفى به سال (…)، قهرمانى با شهامت و دلیر بود. از شیعیان امام على (علیه السلام) و از مدافعان او بوده است. در نبردها از جمله در جنگ صفین شرکت داشت. در کوفه ریاست داشت و از قهرمانهاى این شهر بود.
عمار بن یاسر او را با هرمزان همراه با خبر فتح شوشتر به نزد عمر بن خطاب برد و على (علیه السلام) او را با هزار سپاهى مجهز ساخت و گفت به سمت موصل و نصیبین حرکت کن و در «رقّه» به دیدار من آى. چون من به آنجا خواهم آمد. مردم را آرام کن و ایمن بدار و جز با کسى که با تو مىجنگد نبرد مکن در «خنکاى» صبح و عصر حرکت کن و از زمینهاى پست بگذار، در شب اقامت کن، آرام حرکت کن، و در شب راه مبر، زیرا خداوند شب را براى آرمیدن قرار داده است. تن خود و سربازانت را در آن آسایش ده و همین که سحر شد و سپیده گسترش یافت حرکت کن.
۵۵- مغیره بن احنث:
مغیره بن احنث بن شریق بن عمرو بن وهب بن علاج بن ابى سلمه بن عبد العزّى بن غیره بن عوف بن ثقیف ثقفى،(۵۸) او با بنى زهره هم پیمان بود. مغیره در واقعه محاصره عثمان بن عفان مبارزهاى سخت کرد و با عثمان کشته شد.
۵۶- منذر عبدى:
منذر بن جارود بشر بن عمرو بن خنیس عبدى، (۵۹) متوفى به سال (۱۶۱ هجرى). از سروران سخاوتمند بود. در عصر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) تولد یافت. در جنگ جمل با على (علیه السلام) بود و امام امارت استخر را بدو سپرد ولى بعدها از او چیزهایى ناخوشایند شنید و او را به موجب نامهاى که به او نوشت بر کنار کرد.
آن گاه از على (علیه السلام) روى برتافت و عبید اللّه بن زیاد او را به حدود هند گمارد و در سال ۶۱ هجرى در آنجا درگذشت. گویند مذهب خوارج داشت و از شاعران به شمار مىآمد. اشعار او در منابع ثبت است.
۵۷- نعمان زرقى:
نعمان بن عجلان بن نعمان بن عامر بن زریق بن عبد حارثه بن مالک بن غضب بن جشم بن خزرج انصارى، (۶۰) متوفى به سال (…) شاعر و زبان انصار بود.
على (علیه السلام) او را بر بحرین گمارد. از بنى زریق هر کس که به نزد او مىآمد به او عطایا مىداد. در صفین شرکت کرد و از اشعار وى در منابع ادب و تذکرهها ثبت است.
۵۸- نوف بکالى:
ابو یزید نوف بن فضاله بکالى، (۶۱) که از تابعین بود، متوفى به سال (…) از یاران على (علیه السلام) و از شیعیان خاص او بود. در ساحت مسجد کوفه به نزد على (علیه السلام) آمد و گفت مرا پند ده
۵۹- هاشم مرقال:
ابو عمر هاشم بن عتبه بن مالک بن اهیب بن عبد مناف بن زهره قرشى زهرى، (۶۲) مقتول در صفین به سال (۳۷ هجرى) به «مرقال» معروف است. وى پسر برادر سعد بن ابى وقاص است. در کوفه منزل کرد و در روز «فتح» اسلام آورد. قهرمان و دلاور و از نیکان و فاضلان و از یاران على (علیه السلام) بود. امام در صفین رایت را بدو سپرد و چون به سرعت آنرا حمل مىکرد به «مرقال» ملقب شد. وى از اصحاب پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) به حساب مىآید. در جنگ یرموک شام چشمش کور شد.
«جلولاء» از سرزمین فارس را او گشود و ایرانیان را مغلوب ساخت. به جنگ جلولاء، فتح الفتوح گفتند. غنایم این جنگ به هجده میلیون رسید.
پس از کشته شدن عثمان، هاشم مرقال به نزد ابو موسى اشعرى رفت. در آن وقت امیر کوفه بود گفت: اى ابو موسى با على بن ابی طالب (علیه السلام) که پس از پیامبر بهترین انسان این امت است بیعت کن ابو موسى گفت: شتاب مکن، بگذار ببینیم مردم چه مىکنند و اکثریت با کیست. از نزد او خارج شد در حالى که دست راست خود را بر دست چپ نهاده مىگفت: این بیعت من با کسى است که پس از پیامبر بهترین انسان این امت است.
به خانه آمد و از فرزندان خود آنهایى را که به سن بلوغ رسیده بودند برداشت و به سوى امام (علیه السلام) در «ذى قار» رفت و نخستین کسى بود که به امام پیوست و در صفین در کنارش شهید گردید. قبل از شهادت دستهاى او قطع شده بود. امام در بارهاش دعا کرده بود که: خداوندا… شهادت در راه خویش و نیز مصاحبت پیامبرت (صلّى الله علیه وآله وسلّم) را روزى او گردان.
۶۰- همام:
همام بن شریح بن زید بن مره بن عمرو بن ضبیعه بن حارث بن دول بن صباح، (۶۳) متوفى به سال (…). از شیعیان و دوستداران و یاران على (علیه السلام) و مردى عابد و وارسته و مجتهد بود. در کوفه مسکن کرد از ملازمان على بود. از مجالس و مواعظ او سود مىبرد بسیارى از حکم و نوادر امام را در سینه محفوظ داشت.
۶۱- عایشه:
ام عبد اللّه عایشه دختر ابو بکر، (۶۴) در سال (۵۷ یا ۵۸ یا ۵۶ یا ۵۹ هجرى) در شصت سالگى درگذشت و ابو هریره بر او نماز گزارد و در بقیع به خاک سپرده شد از راویان حدیث و از صحابه و از همسران پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم) بود. به اقدامات و تحریکات و حوادث خونین دست زد. از آنهاست جنگ جمل که انسانهاى بى گناهى در آن قربانى شدند و خونهاى پاکى در آن به زمین ریخت.
آن گاه به مدینه بازگشت و زنان مهاجرین و انصار، و حتى صحابیان بزرگى چون مغیره بن شعبه و عمرو بن عاص و ابن زبیر از کار او نکوهش کردند و خوارج نیز خروج او را همراه با سپاه به بصره زشت شمردند.
ثعالبى در «ثمار القلوب» (ص ۲۵۶) مىنویسد: امّ اوفى عبدى به نزد عایشه (رض) رفت و بدو گفت: یا ام المؤمنین چه مىگویى در باره زنى که بچه کودک کوچک خود را کشته است. گفت مستحق آتش است. ام اوفى گفت: کوچکتر از آن است که فکر مىکنى. گفت: مستوجب آتش است. ام اوفى گفت: چه مىگویى در باره زنى که هزاران نفر از فرزندان بزرگ خود را کشته است
۶۲- فاطمه زهراء:
ام الحسنین فاطمه دختر پیامبر (صلّى الله علیه وآله وسلّم)، (۶۵) در سال دوم بعثت و به روایتى در سال پنجم بعثت متولد شد و در سال یازدهم هجرت شهید گردید. پیامبر در باره او سخنانى دارد که در کتب عامه و خاصه آمده است و اینجا جاى ذکر آنها نیست. در زندگى دردها و دشوارىها و آزارهایى دید که انتظار آن نمىرفت. با آنکه صحابه پیامبر همگى این گفته پیامبر را شنیدند که فرمود: «فاطمه پاره تن من است.» هر کس او را شاد کند مرا شاد کرده و هر که او را برنجاند مرا رنجانیده است.
«فاطمه عزیزترین مخلوق در نظر من است.»
– پىنوشتها –
(۱) – نشانیهاى نهج البلاغه که در پاورقیها آورده شده، نشان دهنده صفحهیى است که نام این کس در کجاى سخن على علیه السلام آمده است. در ضمن نهج البلاغه مورد نظر، نهج البلاغه «محمد عبده» نشر دار المعرفه بیروت که در ۳ جلد چاپ شده، مىباشد. (نهج البلاغه، ۲: ۱۲)
(۲) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۳) – نهج البلاغه، ۳: ۹۵.
(۴) – نهج البلاغه، ۳: ۹۵.
(۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۱۴.
(۶) – نهج البلاغه، ۲: ۶۳.
(۷) – نهج البلاغه، ۴: ۸۸.
(۸) – نهج البلاغه، ۱: ۹۳ و ج ۳: ۸.
(۹) – نهج البلاغه، ۳: ۹.
(۱۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۹.
(۱۱) – نهج البلاغه، ۴: ۷۶.
(۱۲) – نهج البلاغه، ۳: ۳۷.
(۱۳) – نهج البلاغه، ۳: ۷۶.
(۱۴) – نهج البلاغه، ۳: ۹.
(۱۵) – سوره نحل آیه ۱۲۶- ۱۲۷.
(۱۶) – نهج البلاغه، ۴: ۱۳.
(۱۷) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۱۸) – نهج البلاغه، ۲: ۹۸.
(۱۹) – نهج البلاغه، ۱: ۴۲ و ج ۲: ۱۹.
(۲۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۹.
(۲۱) – نهج البلاغه، ۱: ۳۴.
(۲۲) – نهج البلاغه، ۱: ۶۳.
(۲۳) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۸.
(۲۴) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳۱.
(۲۵) – نهج البلاغه، ۳: ۴.
(۲۶) – نهج البلاغه، ۳: ۱۱۳.
(۲۷) – نهج البلاغه، ۱: ۴۰.
(۲۸) – نهج البلاغه، ۱: ۷۶ و ج ۲: ۱۹ و ج ۲: ۸۸.
(۲۹) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۷.
(۳۰) – نهج البلاغه، ۳: ۱۶۷.
(۳۱) – نهج البلاغه، ۲: ۲۰۳.
(۳۲) – نهج البلاغه، ۱: ۳۴.
(۳۳) – نهج البلاغه، ۲: ۲۲۶.
(۳۴) – نهج البلاغه، ۲: ۲۳۲ و ۳: ۱۸.
(۳۵) – نهج البلاغه، ۲: ۶۸.
(۳۶) – نهج البلاغه، ۳: ۱۲۱ و ۱۳۶.
(۳۷) – نهج البلاغه، ۳: ۱۰۹.
(۳۸) – نهج البلاغه، ۳: ۱۸ و ۲۰.
(۳۹) – نهج البلاغه، ۳: ۷۰.
(۴۰) – نهج البلاغه، ۱: ۵۹.
(۴۱) – نهج البلاغه، ۳: ۶۰.
(۴۲) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۷.
(۴۳) – نهج البلاغه، ۲: ۱۰۹.
(۴۴) – سوره نحل آیه ۱۰۶.
(۴۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸ و ۶۸.
(۴۶) – نهج البلاغه، ۳: ۶۷.
(۴۷) – نهج البلاغه، ۱: ۱۴۷.
(۴۸) – نهج البلاغه، ۳: ۵۸ و ۱۲۷.
(۴۹) – نهج البلاغه، ۳: ۱۱۷.
(۵۰) – نهج البلاغه نامه ۶۱.
(۵۱) – سوره زمر آیه ۹.
(۵۲) – نهج البلاغه، ۳: ۱۴.
(۵۳) – نهج البلاغه، ۱: ۱۱۶ و ج ۳: ۳۷.
(۵۴) – نهج البلاغه، ۱: ۴۳.
(۵۵) – نهج البلاغه، ۱: ۹۴ و ج ۳: ۶۸.
(۵۶) – نهج البلاغه، ۱: ۹۳ و ج ۳: ۳۰.
(۵۷) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳.
(۵۸) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸.
(۵۹) – نهج البلاغه، ۳: ۱۳۲.
(۶۰) – نهج البلاغه، ۳: ۶۷.
(۶۱) – نهج البلاغه، ۴: ۲۳ و ج ۲: ۱۰۳.
(۶۲) – نهج البلاغه، ۱: ۱۱۶.
(۶۳) – نهج البلاغه، ۲: ۱۶۰.
(۶۴) – نهج البلاغه، ۱: ۴۴.
(۶۵) – نهج البلاغه، ۲: ۱۸۲.